پورتال اوقات فراغت اداره کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری

این وبلاگ با هدف تجمیع و اطلاع رسانی طرح اوقات فراغت تابستان 1393 اداره کل تبلیغات اسلامی استان چهارمحال و بختیاری راه اندازی شد

راه رهایی از غرور و تکبر بیجا

 

مخبتین چه کسانی هستند؟ آیا برترین بندگان مخبتین هستند؟ درجه آنان بالاتر از توکل کنندگان درگاه خداوند است؟ قرآن چه ویژگی هایی برای آنان بیان می‌کند؟ مخبتین همان متواضعان و خاشعان هستند یا مقامی بالاتر دارند؟
 

 


معنی واژه اخبات

واژه مخبتین از «خبت» گرفته شده است و در لغت به معنی خضوع و خشوع است [1] اما بین خضوع و اخبات خیلی تفاوت وجود دارد، درست است که دو کلمه مترادف هستند ولی معنایی که در اخبات است در خضوع نمی‌باشد، مخبت کسی است که همواره ملازم به طاعت می‌باشد یعنی کسی که دائماً در حال عبادت است اما این استمرار و مداومت در کلمه خضوع وجود ندارد. پس مخبتین دائماً در حال عبادت خداوند هستند و لحظه‌ای از اطاعت او غافل نمی‌شوند.[2]

  

ویژگی های مخبتین از نظر قرآن

خداوند در آیه 34 و 35 حج از مخبتین یاد می‌کند «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى‏ ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهیمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ(34)».

الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابرِینَ عَلىَ‏ مَا أَصَابهَمْ وَ الْمُقِیمِى الصَّلَوةِ وَ ممِّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ(35)».

در این آیه بعد از بیان مناسک حج از جمله قربانی کردن بیان می‏کند در برابر خدا تسلیم شوید و در ادامه مخبتین را بشارت می‌دهد و به معرفی و توصیف آن‏ها می‌پردازد و چهار ویژگی از آنان ذکر می‏کند:

1. هنگامی که نام خدا را می‌شنوند ، دل‌هایشان مملو از خوف می‌شود.

2. نسبت به آن مصائبی که به آنان می‏رسد ، صبور و شکیبا هستند.

3. برپادارندگان نمازند.

4. از آنچه خداوند روزیشان می‌کند انفاق می‌کنند.

ذکر واژه مخبتین بعد از حج، خود نشان دهنده اهمیت این واژه است. علامه طباطبایی می‌فرمایند: تمام صفات مذکور در این آیه همه اش در حج می باشد.[3]

حج یکی از اعمال عبادی مسلمانان که مظهر عبودیت محض است انسان از تکبر و منیت خود دور شده و به خالق خود نزدیک می گردد. امام علی علیه السلام در روایتی می‌فرمایند: «و اخراجاً للتکّبروا من قلوبهم واسکانا لتذلّل فی انفسهم»، حج مایه خروج انسان از تکبر و غرور و باعث آرامش روح است».[4]

مخبت کسی است که همواره ملازم به طاعت می‌باشد یعنی کسی که دائما در حال عبادت است اما این استمرار و مداومت در کلمه خضوع وجود ندارد. پس مخبتین دائما در حال عبادت خداوند هستند و لحظه‌ای از اطاعت او غافل نمی‌شوند
 

معنی مخبت در روایات

در روایتی از امام صادق علیه السلام نیز چنین آمده است: «إن عندنا رجلا یقال له کلیب، لا یجیئ عنکم شئ إلا قال: أنا أسلم، فسمیناه کلیب تسلیم، قال: فترحم علیه، ثم قال: أتدرون ما التسلیم؟ فسکتنا، فقال: هو والله الاخبات، قول الله عز وجل: الذین آمنوا و عملوا الصالحات وأخبتوا إلى ربهم..»[5]

در این روایت که به ویژگی یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام کلیب اشاره می‏کند، وی هیچ حدیثی از امامان علیهم السلام نمی‌شنید مگر اینکه می‌گفت: من در برابر او تسلیمم؛ لذا وی را کلیب تسلیم نامیدند.

امام در اینجا تسلیم را معنا کرده‏اند و فرموده‌اند تسلیم همان اخبات است و در ادامه امام علیه السلام آیه‏ای از قرآن را که به مخبتین وعده بهشت را می‌دهد قرائت می‌کند.

در این روایت امام صادق علیه السلام اخبات را تسلیم معنا می‌کنند. در آیه سوره حج نیز بعد از ذکر فَلَهُ أَسْلِمُوا به مخبتین بشارت می‌دهد. پس از ویژگی‌های بارز مخبتین یا به عبارت دیگر صفت بارز آنان تسلیم بودن آنان در برابر ذات حق می‌باشد.

حضرت ابراهیم
مقام تسلیم

اگر از مصادیق کسانی که تسلیم محض بودند بخواهیم یاد کنیم می‏توان از حضرت ابراهیم علیه السلام نام برد که وی مصداق بارز مسلم در برابر فرمان الهی بود، «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(127) رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینْ‏ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ(128) [6] حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهاالسلام پس از بالا بردن پایه‌های خانه خدا از خداوند درخواست کردند که تسلیم فرمان او باشند و از دودمان آن‏ها نیز امت مسلمانى بپاخیزد.

«إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ (131)»(سوره بقره) هنگامى که پروردگارش به او فرمود: «تسلیم شو»، گفت: «به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»

«وَ وَصىَ‏ بهِا إِبْرَاهِمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یَابَنىِ‏ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ(132)»( سوره بقره) وی هم خود تسلیم امر خداوند گردید و هم به فرزندان خود توصیه می‌نمود.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُ?ْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ (103) وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّ?ْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (105) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ (106) وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (107) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (108) سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ (109) کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُ?ْمِنِینَ (111)»[7] زمانی که حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب چنین دید که باید پسر خود را قربانی کند، برای پسر خود تعریف نمود، اسماعیل گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُ?ْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»، وی در این امتحان هم سربلند بیرون آمد و آنچه خداوند فرموده بود به انجام رسانید و تسلیم امر او شد.

امام علی علیه السلام در روایتی می‌فرمایند: «و اخراجاً للتکّبروا من قلوبهم واسکانا لتذلّل فی انفسهم»، حج مایه خروج انسان از تکبر و غرور و باعث آرامش روح است»

 

مقام تسلیم مقامی است والا و از مقام توکل و رضا هم گذر می‏کند، حضرت ابراهیم در اینجا از خود خواسته‌ای نداشت آنچه پرودرگار عالمیان فرموده بود پذیرفت؛ زیرا در مقام تسلیم، عبد از خود خواسته‏اى ندارد و هر آنچه خدا امر کند می‌پذیرد، ولی در مقام توکل، شخص کارى را مى‏طلبد و چون خودش نمى‏تواند آن کار را به خوبى انجام دهد، وکیل مى‏گیرد و چون هیچ کسى بهتر از خدا کار را نمى‏داند و نمى‏تواند انجام دهد، بهتر از همه آن است که خداوند را وکیل قرار دهد و بر او توکل کند. «وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»(سوره ابراهیم، آیه12)

در مقام رضا ، خواسته خدا اصل و خواسته بنده فرع است ولی مقام تسلیم، بنده از خود هیچ خواسته‌ای ندارد فقط گوش به فرمان خداست. لذا مقام تسلیم از این دو مقام والاتر می‏باشد.[8]

روایتی از امام صادق علیه السلام است که تا قلب کسی را پاک و مطهر نگرداند، مقام تسلیم را به وی عطا نخواهد نمود.[9]

 

نتیجه گیری:

از مطالبی که گذشت چنین می‏توان بیان داشت که مخبتین جزء عابدان و تسلیم شدگانند و بالاتر از متوکلان و راضی شدگان درگاه اویند.


اساسی ترین پایه علوم به گواهی قرآن

عقل
اشخاص بى‏تفاوت در برابر دعوت حقّ، پنج صفت تحقیرآمیز دارند: مثل حیوانند، کورند، کرند، لالند و بى‏ عقلند و نمی دانند که ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است که مقدّمه‏ى تعقّل باشد، و گرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند.

 


وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (بقره ـ 171)

و مَثل کافران، چنان است که کسى به حیوانى که جز صدایى (از نزدیک) و یا ندایى (از دور) نمى‏شنود بانگ زند، اینان کران، لالان و کورانند و از اینروست که نمى‏اندیشند.

در این آیه به بیان این مطلب مى‏پردازد که چرا کافران در برابر این دلایل روشن انعطافى نشان نمى‏دهند؟ و همچنان بر گمراهى و کفر اصرار مى‏ورزند؟

مى‏گوید: مثال تو در دعوت این قوم بى‏ایمان به سوى ایمان و شکستن سد تقلیدهاى کورکورانه (که در آیه قبل توضیح داد) همچون کسى است که گوسفندان و حیوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى‏زند ولى آنها جز سر و صدا چیزى را درک نمى‏کنند" (وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً).

آرى آنها به گوسفندان و حیواناتى مى‏مانند که از فریادهاى چوپان خیرخواه و دلسوز چیزى جز سر و صدایى که فقط تحریک آنى در آنها دارد نمى‏فهمند.

و در پایان آیه براى تاکید و توضیح بیشتر اضافه مى‏کند" آنها کر و لال و نابینا هستند و لذا چیزى درک نمى‏کنند"! (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ).

و به همین دلیل آنها تنها به سنت هاى غلط و خرافى پدران خود چسبیده‏اند و از هر دعوت سازنده‏اى روی گردانند.

بعضى از مفسران تفسیر دیگرى براى آیه ذکر کرده‏اند، و آن اینکه مثل کسانى که بت ها و خدایان ساختگى را صدا مى‏زنند همچون کسى است که حیوانات بى‏شعور را صدا مى‏زند، نه آن حیوانات از سخنان او چیزى درک مى‏کنند و نه این معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا که این بت ها کرند و کورند و لال (دقت کنید).

ولى بیشتر مفسران تفسیر اول را انتخاب کرده‏اند و در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است، و ما نیز آن را انتخاب کردیم.

قرآن گواهى مى‏دهد که اساسى‏ترین پایه علوم و دانش ها چشم و گوش و زبان است، چشم و گوش براى درک کردن مستقیم و زبان براى ایجاد رابطه با دیگران و کسب علوم آنها

نکته‏های آیه:

1ـ «دُعاءً» به معناى خواندن از نزدیک و «نِداءً» براى خواندن از راه دور است. در این آیه دو تشبیه است: یکى تشبیه دعوت کننده‏ى حقّ، به چوپان. و دیگرى‏ تشبیه کافران، به حیواناتى که از کلام چوپان چیزى جز فریاد نمى‏فهمند.

2ـ اهمیت ابزار شناخت‏

بدون شک براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است که آنها را ابزار شناخت مى‏خوانند، و مهم تر از همه چشم و گوش براى دیدن و شنیدن، و زبان براى س?ال کردن است، و لذا در آیه فوق بعد از آن که این افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد کر و لال و نابینا تشبیه مى‏کند با ذکر" فاء تفریع" که براى نتیجه گیرى است بلافاصله مى‏گوید: " بنابراین آنها چیزى نمى‏فهمند".

به این ترتیب قرآن گواهى مى‏دهد که اساسى‏ترین پایه علوم و دانش ها چشم و گوش و زبان است، چشم و گوش براى درک کردن مستقیم و زبان براى ایجاد رابطه با دیگران و کسب علوم آنها.

ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است که مقدّمه‏ى تعقّل باشد، و گرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»

 

در فلسفه نیز این حقیقت ثابت شده که حتى علوم غیر حسى، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى‏گیرد، و این بحث دامنه‏دارى است که اینجا جاى شرح آن نیست.

3ـ " ینعق" از ماده" نعق" در اصل به معنى صداى کلاغ است در حالى که فریاد نکشد ولى" نغق" (با" غین") به معنى صداى کلاغ است که به صورت فریاد و توام با کشیدن گردن است. (مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث)

ولى بعدا این معنى توسعه یافته و به صداهایى که در برابر حیوانات مى‏دهند گفته شده، بدیهى است آنها از مفهوم کلمات و جمله‏ها با خبر نمى‏شوند و اگر گاهى عکس العمل هایى نشان مى‏دهند بیشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى کلمات است.

 

پیام‏های آیه:

1ـ ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است که مقدّمه‏ى تعقّل باشد، و گرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»

2ـ راه شناخت، پرسیدن، گوش کردن و دیدن همراه با تفکّر است. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»

اشخاص بى‏تفاوت در برابر دعوت حقّ، پنج صفت تحقیرآمیز دارند: مثل حیوانند، کورند، کرند، لالند و بى‏عقلند. «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا»، «فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»


خدا چیه ؟

کیا خدا کا بھی کوئی خالق ہے؟

از چیستى خدا پرسش می شود در پاسخ باید گفت:

خدا هستى نامحدود و آفریدگار جهان و جامع همه کمالات است و نقص و عیبى در ذات وى راه ندارد و هستى او عین ذات مقدّسش مى‏باشد. موجودات، آفریده شده‏ى خدا هستند و هستى خویش را از خدا مى‏گیرند و هیچ گونه استقلالى ندارند. خداست که آنها را آفریده و بدانها افاضه وجود مى‏کند.

چون خدا مستقل و موجودات غیر مستقل هستند، یعنى وجود آنها از خداست ، نمى‏توان گفت خدا از موجودات جداست و با آنها ربط وجودى ندارد، بلکه خداوند با هر موجودى و در کنارآن است، امّا باید دانست که چون خدا جسم نیست نزدیک بودن او با موجودات مثل نزدیک بودن جسمى با جسم دیگر نیست. امام على « علیه السلام» مى‏فرماید: خدا داخل در اشیاء است نه مثل دخول چیزى در چیز دیگر و خارج از وجود اشیاء است امّا نه مثل خروج جسمى از جسم دیگر(1).

اگر مقصود شما از چیستى، آگاهى از ماهیت خدا است، در پاسخ باید توجه داشت که اصولاً ماهیت خداوند به این معنا که مثلاً از چه چیز به وجود آمده یا ساخته شده است اصلاً صحیح نمى‏باشد ، زیراچنین فرض هایى، نشانه نقص و کمبود است و در ذات الهى راه ندارد. از چیز ساخته شدن به این معنا است که خداوند در وجود خود به آن چیز ها نیاز دارد و این با ذات بى نیاز الهى سازگار نیست و نیز به این معنا خواهد بود که آن چیز ها قبل از وجود خداوند ، وجود داشته تا خداوند از آنها به وجود آمده باشد، در حالى که همه چیز آفریده او است و نیز او ازلى است و هیچ چیز قبل از وجود او نیست تا از آن ساخته شده باشد.

خداوند چیزی جز هستى و وجود نامتناهى نیست و هیچ چیز وجود او را محدود نمى کند . حقیقت ذات نامحدود الهى براى ما که موجودات محدود هستیم قابل درک نیست و به همین جهت در روایات آمده که در ذات الهى تفکر نکنید، بلکه در صفات خداوند تأمل کنید. هم چنین خدایى که ما در تصور و خیال خود بیاوریم ، خدا نیست و اصولاً خداوند در تصور و خیال ما در نمى‏آید و عقل نیز به ذات الهى راه نمى‏یابد چون لازمه آن، احاطه به خداوند است و خداى نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمى‏شود.

بودن او در مکان خاص وز مان خاص، بدان معنا است که در زمان و مکان هاى دیگر حضور ندارد و این هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد

خداوند داراى جا ومکان خاصى نیست زیرا مکان و زمان داشتن از خواص جسم است و مکان براى چیزى تصور مى شود که داراى حجم و امتداد باشد و نیز هر چیز زمان دارى از نظر امتداد و عمر زمان ,قابل تجزیه مى باشد و این نیز نوعى امتداد و ترکیب از اجزاء بشمار مى رود؛ پس نمى توان براى خداى متعال مکان و زمان در نظر گرفت و هیچ موجود مکان دار وزماندارى واجب الوجود نخواهد بود.

اگر براى خدا جا و مکان خاصى فرض شود ، علاوه بر این که او را نیازمند به زمان و مکان دانستیم، او را محدود نیز کرده ایم، در حالى که وجود الهى، نامحدود و نامتناهى است . هم چنین بودن او در مکان خاص وز مان خاص، بدان معنا است که در زمان و مکان هاى دیگر حضور ندارد و این هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد.او هستی و وجود نامحدود است که نمى توان او را در زمان و مکانى خاص محصور و محدود کرد و حقیقت وجود نامتناهى او در ذهن انسان محدود و متناهى داخل نمى شود ، اما آثار وجود او در همه جا نمایان است و انسان با عمق جان خویش او را در مى یابد.


نظرت راجع به دنیا چیه؟!

کتاب

آیة الله جوادی آملی در این کتاب، دیدگاه‌های امام علی (علیه السلام) را در باب دنیا و گرایش به آن بیان کرده است. این کتاب در اصل برخی سخنرانی‌های ایشان است که از سوی "رحیمیان محقق" استخراج و طی چهار فصل فراهم آمده است. پیش از آغاز فصل نخست، تعریفی از دنیا و اقسام آن در قرآن و ویژگی‌های دنیای ممدوح و در فصل دوم ویژگی‌های دنیای مذموم عرضه می‌گردد. نگارنده در فصل سوم آثار و پیامدهای منفی دوستی دنیا را توضیح داده و فصل چهارم را به نحو مقابله با خطرات دنیاپرستی، با تکیه بر زهد و تقوی، اختصاص داده است ."

 

 

دنیاشناسی و دنیاگرایی در نهج‌البلاغه  

دنیا معجون غریب و خلیط عجیبی است که چهره ای از آن ممدوح است و گرایش به آن مایه خیر و سعادت، و جلوه ی دیگر آن مذموم است و تمایل به آن موجب افت و سقوط. انسان را بر آن می دارد تا از اندیشه و رفتار شخصیت شاخصی بهره گیرد که عین حق و عدل است و تمامی زوایای دنیا و فراز و فرود آن را دانسته باشد. و او کسی جز امیرالمومنین (علیه السلام) نیست. در این مجموعه آیة الله جوادی آملی، جلوه های متفاوت دنیا را از نگاه آن حضرت بررسی می فرمایند.

موضوع این کتاب که دنیوی گرایی است توسط مولف محترم در فصول این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است. این مجموعه مختصر انتخابی مناسب از مجموعه بیانات حضرت استاد است که به انگیزه دست یافتن به مباحث ایشان و ایجاد قلمرو وسیع تر برای استفاده علاقه مندان پدید آمده است.

معرفی اجمالی نویسنده کتاب:

آیت الله عبدالله جوادی آملی در سال 1312 هـ.ش در شهر آمل به دنیا آمد. پدر و جد ایشان از مبلغین اسلام و ارادتمندان به آستان ولایت بوده اند. آیت اله جوادی آملی پس از به پایان رساندن دوره ابتدایی در سال 1325 وارد حوزه علمیه آمل شد و تا سال 1329 در آن شهر به تحصیل علم پرداخت و پس از آن عازم حوزه علمیه مشهد شد ولی چون طلاب آنجا نسبت به علمای بزرگ مشهد تکریمی نداشتند، آنجا را ترک گفته و وارد حوزه علمیه تهران شد. ایشان با ورود به مدرسه مروی به خواندن رسائل و مکاسب اشتغال یافتند و پس از آن به فراگیری کفایة الاصول و علوم عقلی و نقلی پرداختند و پس از 5 سال عازم حوزه علمیه قم شدند و تاکنون در آنجا حضور داشتند. یکی از خدمات فرهنگی ایشان تاسیس موسسه تحقیقاتی و نشر اسراء در سال 1372 است. ایشان در مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس خبرگان رهبری در دوره های اول و دوم عضویت داشتند و همچنین یکی از اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بوده اند و هم اکنون امامت نماز جمعه شهر مقدس قم را برعهده دارند. از اساتید و دوستان ایشان می توان به آیت اله عزیراله طبرسی، میرزامهدی محی الدین الهی قشمه ای، آیت اله بروجردی، امام خمینی (ره) و علامه سید محمد حسین طباطبایی و ... اشاره کرد. ایشان آثار و تالیفات بسیاری دارند از جمله: تسنیم، تفسیر قرآن کریم، تفسیر موضوعی قرآن کریم، رحیق مختوم، اسرارالصلوة، صهبای حج، ولایت فقیه و...

 

ساختاربندی کتاب:

در این کتاب نخست، به بیان معانی دنیا در لغت و کتاب و سنت و اقسام آن پرداخته شده است. این کتاب شامل 4 فصل به شرح زیر است:

1. فصل اول: ویژگی های دنیای ممدوح؛ این فصل شامل مباحث زیر می باشد: فریبنده نبودن دنیا- تهدید دنیا- راهنمایی دنیا- عبرت آموزی دنیا- دنیای متغیر- دنیا محل آزمون- گذرگاه بودن دنیا- و...

2. فصل دوم: ویژگی های دنیای مذموم؛ این فصل شامل مباحث زیر می باشد: مراحل دنیای مذموم- حکمت و دنیای بازیچه- عطش آفرینی دنیا- دنیا زینت پست- حقارت دنیا- و...

3. فصل سوم: آثار دوستی دنیا؛ این فصل شامل مباحث زیر می باشد: 1- دوستی دنیا، ریشه خطاها 2- دشمنی با آخرت 3- خواب غفلت 4- اضطراب 5- دلبستگی به مقام دنیوی 6- اعراض از یاد خدا 7- محرومیت از معرفت حقیقی.

4. فصل چهارم: راه درمان دنیاگرایی؛ این فصل شامل مباحث زیر می باشد: زهد- نشانه زهد- زهد راستین- زهد منفی- بی رغبتی به اهل دنیا- زهد امیر المومنین (علیه السلام)- تأسی به زهد علی (علیه السلام)- و...

این کتاب در سال 1380 توسط مرکز نشر اسراء در قم به چاپ رسیده و منتشر گردیده است و همچنین توسط عباس رحیمیان محقق، تنظیم و توسط سعید بندعلی ویرایش گردیده است.


معیار قرآن برای سنجش قبولی نماز

 

 

نماز

 


برخی از ما آدم ها خصوصیات خیلی بدی داریم و خودمان از آن بی خبریم که این صفات ما چقدر می تواند آزار دهنده باشد، برای مثال عده ای از ما دیگران را برای روزهای تلخمان می خواهیم...


برای تمام روزهای احتیاج، اگر مشکلی داریم با تک تک دوستانمان در میان می گذاریم مثلا مشکل مالی داریم از همه اطرافیانمان توقع کمک داریم که هر کس هر چقدر دارد ببخشد، یا قرض دهد، آنقدر عجز و لابه می کنیم که دل همه به حالمان بسوزد و کمکان کنند، یا مثلا یک بیماری جزئی برای ما پیش می آید توقع داریم که همه عالم کارشان را تعطیل کنند و در صدد پرستاری از ما باشند، و چنان بیماری خود را بزرگ می کنیم تا به وضوح حس ترحم و همدردی را در نگاه بقیه احساس کنیم.

اما در روزهای خوبمان دوستانمان را مزاحم می بینیم، نمی خواهیم شادی هایمان را با آن ها قسمت کنیم، تصور می کنیم اگر کسی بداند شادی ما از دست خواهد رفت، اگر دنیایی از ثروت به ما بدهند حتی در خیالمان هم ریالی به کسی نمی بخشیم، این ها صفات زشتی است که بسیاری از ما به آن مبتلاییم.

خداوند در سوره مبارکه معارج آیه 20 می فرماید: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا إِلَّا الْمُصَلِّینَ»

این دسته آیات سوره معارج، انسان‌ها را به دو دسته کلی تقسیم می‌کند. دسته اول می‌گوید، همه انسان‌ها در دو صفت فرود اخلاقی دارند اگر به آنها شری برسد جزع می‌کنند و اگر به آنها خیری برسد دیگران را منع می‌کنند.

خدا توفیقی داده که ما نماز می‌خوانیم اما نمی‌دانیم در پیشگاه الهی ما هم از مصلّین هستیم یا نه؟

هرکس بخواهد بداند نمازش نزد خدا نماز است و از مصلّین به حساب می‌آید، نگاه کند ببیند در خیر منع دارد؟ در شر جزع دارد یا نه؟ اگر یکی از این دو بود حتماً از مصلین نیست نزد خداوند. نمازخوان کسی است که خیر را برای خودش نمی‌خواهد اما شر را برای خودش می‌خواهد و آن را به دیگران منتقل نمی‌کند

 

«اذا مسّه الشرّ جزوعاً» یعنی اگر شری و مشکلی و بیماری برای اینها پیش بیاید خیلی بی‌تاب ‌هستند و به هم می‌ریزند و زود مضطر می‌شوند. اگر بیماری فیزیکی دارند و بیماری‌شان عود می‌کند دیگران را هم درگیر مشکل خودشان می‌کنند. طرف چکش برمی‌گردد خانواده را درگیر آن می‌کند. در مشکلات انسان جزوع و غیر قابل تحمل در مشکلات است. آدم بدی است ولکن همین آدمی وقتی به خیر و نعمتی می‌رسد آدم تک‌خوری است. دوست دارد تنهایی بهره‌مند شود. اگر علمی داشته باشد به ‌جهت اخلاق بد و بخل کسی از علم او بهره‌مند نمی‌شود. اگر روابط خوبی داشته باشد دیگران از آن بهره‌ای نمی‌برند چون دست به خیر ندارد و اگر ثروتی داشته باشد خویشان و خانواده و اطرافیانش در فقر به سر می‌برند چون آدم بخیلی است و همه را برای خودش می‌خواهد.

اما دسته دوم طبق این آیه نمازخوان‌ها هستند که این‌گونه نیستند. حالا ما نماز می‌خوانیم، آیا خداوند ما را از مصلّین می‌داند؟ اگر من در شر جزوع و در خیر منوع هستم جواب خیر است. چون قرآن فرمود انسان‌ها در شر جزوع و در خیر منوع هستند مگر نمازگزاران.

هر کس بخواهد بداند نمازش نزد خدا نماز است و از مصلّین به حساب می‌آید، نگاه کند ببیند در خیر منع دارد؟ در شر جزع دارد یا نه؟ اگر یکی از این دو بود حتماً از مصلین نیست نزد خداوند. نمازخوان کسی است که خیر را برای خودش نمی‌خواهد اما شر را برای خودش می‌خواهد و آن را به دیگران منتقل نمی‌کند.


نمازت را تند می خوانی؟!

نماز

در روایتی آمده است‌: امام علی ‌به مردی که سجده‌های نمازش را خیلی سریع به جا می‌آورد فرمود: چند وقت است که این گونه نماز می‌خوانی‌؟ آن مرد عرض کرد: از فلان و بهمان مدت‌. حضرت فرمود: شخصی چون تو در نزد خداوند همانند کلاغ است که نوک بر زمین می‌زند، اگر بمیری بر غیر آیین ابوالقاسم محمد صل یالله و علیه وآله مرده‌ای سپس فرمود: دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد.(همان‌، حدیث شمارة 10716.) پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود:کسى که رکوع و سجودش را ناتمام و شتابزده به جا مى آورد، نمازش ‍ پذیرفته نیست.

 


راه پیشگیری از عجله در نماز

حضرت ثامن الائمه « علیه السلام » چنین فرموده اند: « چون خواستی به نماز بایستی با حال کسالت ، خواب آلودگی ، عجله و شتاب و لهو و بازی نایست؛ بلکه نماز را با آرامش و وقار به جای آور.»

این سبـک شمردن صورت های مختلف دارد یعنی: تاخیر از اول وقت، با عجله خواندن، آداب حضور را مراعات نکردن، درنماز ظاهراً و باطناً بازی نکردن، لباس و نظافت و اینها را مراعات نکردن خلاصه سبک شمردن. 

حضرت زهرا سلام الله علیهــا سوال می کند که کســی که نمــازش را سبک بشمارد چه می شود؟

« قال رسول الله ( صل یالله و علیه وآله ) : یا فاطمه مَن تَهاون بصلاته من الرجال و النساء »، فرمود: یا فاطمه کسی که نمازش را سبک بشمارد از مـردها و زنـها، « ابتلاه اللهُ بخمس عشرة خصلة »، خدا او را به 15 خصلت مبتلا می کند ( خیلی تهدید کننده است ) ، « ستٌ منها فی دار الدنیا و ثلاث عند موتها و ثلاث فی قبره و ثلاث فی القیامة اذا خرج من قبره »، شش تا در زندگـی دنیــــا و سه تا در وقت مرگ و سه تا در قبـر و بــرزخ و سه تای دیگر در قیــامت است وقتـــی از قبرش خارج می شود.

« فاما اللواتی تصیبه فی دار الدنیا »، اما شش خصلتی که خدا پیش می آورد دردنیا برای کسانی که نمــاز را کوچک می شمارند:

1-«فالاولی یرفع الله البرکة من عمره»: اول این است که خدا برکـــت را از عمــر او بــــرمـی دارد؛ این عمــر که من و شما می کنیم، برکت از آن برداشته می شود که انسـان نداند که چه کرد، از کارهای خیــر، نه از شرّ؛ مثلا کسانی می بینید عمرشان با برکت است، خوب عبــادت می کنند، خدمات زیــاد می کنند .

2- « یرفع الله البرکة من رزقه »: برکت را از روزیشــان هم بــر می دارد. برکت از روزی هم این نیست که انســـان کم پول بدست مـی آورد یا زیاد؛ نه؛ برکت در زندگی و معیشت است که آن را خــدا بر می دارد.

3- « و یَمحوا الله عزوجلّ سیماء الصالحین من وجهه »: سومین چیزی که مبتلا می شود این است که خدای متعال سیمــای صالحان را ازاو بر می گیرد؛ وقتی به صــورتش نگاه می کنید سیمای صالحــان در او نیست. این هم چیزی است؛ صــالحان یک سیمایی دارند البته اهـــــل ذوق می فهمند، این را با ذوق و دل می شود فهمید، نه زیبــایی ظاهری است، سیمای صالحان یک چیزی است که اهل دل و اهل ذوق می فهمند.

خدای متعال قسم یاد می کند به آن عزّت و جلال خودش که هر کسی را به جوار خود راه نمی دهد؛ کسانی که بی شرایط وارد نماز می شوند، می فرماید: من حلاوت ذکرم را از او می گیرم، او را ردّ می کنم، راه نمی دهم؛ آن سوی قضیه بسیار خطرناک است

 

4- « و کل عمل یعمله لا ی?جر علیه »: هر عملـی که انجام می دهد از اعمال خیـر و عبادات، اجــری به آن داده نمی شود.

5- « و لا یرفع دعا?ه الی السماء »: پنجمی اش این است که دعــای او مستجاب نمی شود.

6- « والسادسة لیس له حظّ فی دعاء الصالحین »: از دعای صالحان هم بی بهره می شود، یعنی صالحان که برای مومنیــن و مومنــات دعاهایی می کنند که وظیفه اشان است، اینها از دعای صالحان حظّـــی برایشـان نیست.

این شش خصلتی که در دنیا پیش می آید برای آنها که نمازشــان را کوچک می شمارند.

« و اما اللواتی تصیبه عند موته »

و اما آن سه تا که در وقت مرگش به او می رسد:

1-« فاولاهن انه یموت ذلیلا »، اولش این است که مرگش به صورت خفت بــار می شود.

2- « والثانیة یموت جائعا »، گـرسنه می شود موقــع مرگ، این گرسنگی یک گرسنگی بسیــــار اسرار آمیز است که غیــرظاهری و دنیوی است و انسانها از آن وقتی که از اینجا به بــرزخ منتقل می شوند و از اول انتقــال به برزخ این گرسنگی و تشنگی شــروع می شود و بعدش هم در قیــامت مخصوصا هست، این یک چیزی غیــر از گرسنگی دنیاست.

3- « والثالثة یموت عطشانا »، سومی هم این است که در حال تشنــگی است فلو سقی من انهار الدنیا لم یرو عطشه.

« و اما اللواتی تصیبه فی قبره »، اما سه تــای دیگر که در قبر و بــرزخ به او می رسد این است که:

1-« فاولاهن یوکل الله به مَلکا یزعجه فی قبره »، حالا ما فکر می کنیم این سستــی ها که در استخفاف به نمــاز داشته ایم زیاد مهــم نبوده، آخرش این است که خـدا مـی بخشد؛ زیاد مهـم نبوده؛ خیلی چیز مهمی بوده، حالا این قسمتی از بیانات است که در اینجا وارد شده دقت کنید. اولش این است که خــدا مَلَکی را موکل می کند که در قبرش به او عذاب می کند در بـــرزخ.

2- « و الثانیة یضیق علیه قبره » ، و دومین چیز که خدا برای او پیش می آورد این است که عــالم قبرش برای او تنگ می شود؛ این را دیگر نمی فهمیم که چگونه تنــگ می شود.

3- « الثالثة تکون الظلمة فی قبره »، و سومی اش این است که عالــم قبرش برای او ظلمــانی می شود.

« و اما اللواتی تصیبه یوم القیامة »، اما آن سه تای دیگـــر که در روز قیــامت برایش پیش می آید وقتی که از قبرش خــارج می شود و به قیامت و محشــر قـدم می گذارد؛ « اذا خرج من قبره فاولاهن ان یُوکل الله به ملکا یَسحَبه علی وجهه و الخلائق ینظرون الیه »، اولش این است که خدا ملکی را موکل می کند که او را بـه رو می برند توجــه می کنید نماز خوان است مردم هم نگاه می کنند؛ غیـــر عـادی می برند.

« و الثانیة یُحاسب حسابا شدیدا »، دومی اش هم این است که در مقـــــــام حساب، حساب شدیدی از او می کشند.

« و الثالثة لاینظرالله الیه و لا یُزکیه و له عذاب الیم »، و از همه اینها بــالاتر، خدا به او نظـر نمی کند و او را تزکیــه نمی کند و عذاب الیـم هم برایش هست. این ها برای کســی است که تهاون بصلاته.

روایت 66 از محاسن البرقی نقل کرده با سند از امام صادق علیه السلام قال: قال اللهُ تبارکَ و تَعالی انّما اَقبلُ الصّلوةَ لمَن تَواضَع لعَظمَتی، امام صادق علیه السلام می فرماید: خدا فرموده است که من نماز را قبول می کنم از کسی که در برابر عظمت من خاضع باشد.

نماز
درمانی برای با عجله خواندن نماز

شما وقتی به حال خودتان هستید بالطبع انجذاب و کِشش روح شما، انس روح شما با کیست؟ با چه آرام می شود؟ به سوی چه چیز میل دارد؟

خودمان را فریب ندهیم که بگوییم ما مآنوس با خدا هستیم؛ اگر خواستید بدانید با چه چیزهایی انس دارید، نماز را میزان قرار دهید. گفته اند که نماز میزان است فراموش نکنید، برای خیلی چیزها یا می شود گفت برای ارزیابی همه حقیقت ها، برای یک مومن و بنده خدا، میزان نماز است.

وقتی نتیجه گرفتید که روح ما وقتی ما باشیم و روح ما که تا بخودش واگذار بکنند به غیر خدا مآنوس است، بسوی غیر خدا آرام است، فکر می کنید با این بافت روحی اگر به آن سو برویم چه می شود؛ ما باید به زور بسوی خدا راه پیدا کنیم یا با اُنس و کِشش؛ به زور که نمی شود، وقتی طبیعت روح ما این است که از خدا فرار می کند، وقتی که از بدن هم قطع علاقه می کند همین روح است، این روح بسوی خدا نمی رود، میل ندارد، فرار می کند؛ این مصیبت است .

اما در این وضع و حال می شود انسان توسل بکند به اولیاء از جمله حضرت زهرا سلام الله علیها که نظری کند که این مشکل حل بشود و اگر این مساله حل شود خیلی مشکل ها برای من و شما حل می شود و آنوقت دیگر وقتی به نماز می ایستیم، مآنوسیم، خوشحالیم، خسته نمی شویم، اینطور نماز نمی خوانیم که زود تمام کنیم و برویم بنشینیم صحبت کنیم، این حالت فرار است، توسل کنید و قطعا نتیجه می گیرید.

نکته دیگر هم بگویم از نماز که وقتی بلند می شوید برای نماز خیلی زود و سریع نماز را شروع نکنید، لحظاتی را بایستید؛ این را عمل کنید، این نکته برای عمل است، آن یکی که مصیبت بود که باید سعی کنید در آن مسیر...

من و شما سعی می کنیم نمازمان حالی داشته باشد و با این وضع روحی و سابقه روحی که داریم و داشته ایم بالاخره موفق نمی شویم، ما را رد می کنند، فراموش نکنید وقتی به نماز می ایستید، حلاوت ذکر را ندارید، به ما نمی چشانند و اصلاً حال فرار داریم که زود تمام بشود و هر چه سعی می کنیم متوجه باشیم باز دلمان به این سو و آن سو می رود، این تازه این سوی قضیه است که من و شما وقتی تحلیل می کنیم، توضیح می دهیم این طور می شود، اما آن ســـوی قضیــه چیست؟

ما فکر می کنیم این سستــی ها که در استخفاف به نمــاز داشته ایم زیاد مهــم نبوده، آخرش این است که خـدا مـی بخشد؛ زیاد مهـم نبوده؛ خیلی چیز مهمی بوده، حالا این قسمتی از بیانات است که در اینجا وارد شده دقت کنید. اولش این است که خــدا مَلَکی را موکل می کند که در قبرش به او عذاب می کند در بـــرزخ

 

ردّ خداست که بسیار مصیبت بزرگی است و این از روایات استفاده می شود؛ کسانی که شرایط نماز را نداشته باشند وقتی به نماز می ایستند، خدای متعال قسم یاد می کند به آن عزّت و جلال خودش که هر کسی را به جوار خود راه نمی دهد؛ کسانی که بی شرایط وارد نماز می شوند، می فرماید: من حلاوت ذکرم را از او می گیرم، او را ردّ می کنم، راه نمی دهم؛ آن سوی قضیه بسیار خطرناک است.

حلّ مشکل به صورت اساسی، تزکیه و سلوک و تطهیر باطن را در پیش گرفتن است، ولی به قول معروف چاره ی جزیی است که وقتی به نماز می ایستید، فوری شروع به نماز نکنید، بین اقامه و نماز یا قبل از شروع اذان و اقامه، لحظاتی با دردمندی به خدا متوجه باشید که در محضر او هستید، توجه یک کسی که مُجرم است و شرمنده، که خدایا مرا با گناهانم، با خطاهایم، با آن طغیانم، با فسادم، با عصیانم، با جرائمم م?اخذه نکن، عفو بکن، مُجرم و شرمنده ام، مرا رد نکن، از محضر خودت بهره ای به من برسان، در نمازی که می ایستم مرا طَرد نکن، آن وقت این دعا را تکمیل بکنید با قسم دادن خدا به محمّد و آل محمّد صلوات الله و سلامُه علیهم اجمعین، آن وقت شــــروع کنیـد.

آن وقت سعی کنید که در حال حضور باشید، این ( مساله فوق ) بسیار م?ثر است، یعنی مُجرّب است، بالاخره انسان وقتی رو به خدا کرد، دست خالی برنمی گردد هر چه مجرم هم باشد؛ این از من و شما، با این وصف رو به خــدا آوردن، بـــی نتیجـه نخواهد بــود.

آناین که گفتیم از بعضی از روایات استفاده می شود که خدا می فرماید به عزت و جلالم قسم، حلاوت ذکرم را از تو می گیرم، روایتی است در مصباح الشریعه، در تکبیر هست آنجا که کسی تکبیر را بدون واجد شرایط بودن، بگوید این خطاب از خدا می آید.


هفت راز ازدواج موفق

1) زوج های موفق خواسته ها و انتظارات خود را به صراحت می گویند. زوج های موفق قبل از ازدواج، توقعاتی که از یکدیگر دارند مطرح می کنند، اگر توافق اساسی با هم ندارند (برای مثال مرد فرزند می خواهد ولی خانم مخالف است)، می توانند به شروع و یا خاتمه ازدواج به طور جدی فکر کنند. بعد از ازدواج، زوج های موفق به طور منظم در مورد توقعات و انتظاراتشان با هم صحبت می کنند و اگر اختلافی پیش آمد، آن را به زمان دیگری موکول می کنند تا همدیگر را درک کنند و به توافق برسند.

2) زوج های موفق فردیت خود را حفظ می کنند. بعد از ازدواج استقلال زوج ها کم می شود اگر افراد فرزند داشته باشند روز به روز وابستگی بیشتر می شود و گاهی افراد احساس خستگی می کنند. زوج های موفق می دانند حتی اگر به هم علاقه داشته باشند، گاهی احساس خستگی می کنند. آنان یکدیگر را تشویق می کنند تا همیشه"ما" نباشند و زمانی هم برای "خود" داشته باشند و به کارهای مورد علاقه خود بپردازند.بدین ترتیب زوج فردیت خود را حفظ می کند و زندگی ، شاداب می شود.

3) زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند. آنان همدیگر را دست کم نمی گیرند و همیشه به فکر خوشبختی همسر خود و خانواده هستند. معمولاً افراد چند سال پس از ازدواج مانند سال های اول به هم توجه نمی کنند. ولی زوج های موفق، کارهای کوچک نظیر اولویت قرار دادن نیازها و کارهای همسر و کارهای بزرگ نظیر احترام و گوش کردن به حرف های هم را مدنظر قرار می دهند. ازدواج دریای تغییرات است. شما اغلب فراموش می کنید همسرتان مهم است و به او توجه نمی کنید. درعوض به کار، سرگرمی و دوستان اهمیت می دهید ولی زوج های موفق همدیگر را مرکز توجه قرار می دهند.

4) زوج های موفق روش های حل اختلاف را می آموزند. "جان گاتمن" روانشناس که 20 سال زندگی زوج ها را مطالعه کرده، عامل اصلی موفقیت یا شکست ازدواج را توانایی، یا عدم توانایی حل اختلافات می داند. حتی اگر همسرتان و شما کاملاً با هم یکی باشید ، گاهی با نظر هم موافق نیستید و این مخالفت باعث ناراحتی می شود. نباید به اعتیاد، خشونت و ... رو بیاورید. اگر خواسته شما و همسرتان با هم فرق دارد، باید آن را حل کنید. زوج های موفق با هم صحبت می کنند، حتی اگر احساس بدی نسبت به هم دارند. آنان در مورد اختلافات و مخالفت ها با هم مذاکره می کنند تا به نتیجه عادلانه برسند. آنان از یکدیگر حمایت می کنند و غـُر نمی زنند. آنان می پذیرند در مواردی عشق ، برتر از پیروزی است.

5) زوج های موفق با هم رشد می کنند. مسلماً فردی که امروز با او ازدواج می کنید،10 سال آینده متفاوت خواهد بود. شما هر دو تغییر می کنید. به ویژه در شرایط سخت زندگی مانند از دست دادن والدین . زوج های موفق می دانند که یکی یا هر دو در طول زندگی تغییر می کنند و قواعد عوض می شود. پس لازم است تغییر کنید تا بتوانید روابط در حال تغییر را عوض کنید.

6) زوج های موفق برای حفظ روابط می کوشند. زوج های موفق به طور منظم وضعیت زندگی خود را بررسی کرده  و با هم صحبت می کنند تا از شادی و رضایت هر دو از زندگی مشترک مطمئن شوند. اگر یکی ، یا هر دو شما از زندگی مشترک ناراضی هستید، مشکلتان را حل کنید.

7) از مراجعه به مشاور خجالت نکشید. زوج های موفق قبل از مراجعه به مشاور، سند طلاق را امضا نمی کنند. آنان می کوشند که مشکلات را در اولین فرصت حل کنند.


بازدید کارشناس امور فرهنگی تبلیغات اسلامی اردل از کلاسهای اوقات

 

کارشناس فرهنگی تبلیغات اسلامی شهرستان اردل از کلاس‌های طرح تابستانی اوقات فراغت روستای کاوند بازدید کرد.



 

به گزارش روابط عمومی اداره کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری، سید اصغر حسینی اردلی با بیان  این خبر گفت: به منظور ارزیابی روند برگزاری کلاس‌ها ی طرح اوقات فراغت روستای کاونداین بازدید به عمل آمد.

وی افزود:حجت‌الاسلام محسن کرمی مبلغ اعزامی از قم دراین روستا به برپایی کلاسهای احکام، قرآن، اخلاق، سبک زندگی اسلامی ومسائل مشغول است که جوانان این روستا ازاین کلاسها با حضور پرشور استقبال می‌کنند.

ایشان خاطر نشان کردند: این کلاسها در چندین نوبت با حضور گروهای نوجوانان وجوانان وبزرگسالان وخردسالان در مسجدوخانه عالم برگزارمی شود.

دراین دیدار حجت‌الاسلام کرمی: ازعدم امکانات درروستاها وعدم اعتبار کافی در برپایی این کلاسها واعزام به اردو مطالبی را بیان کرد.


چرا به دنبال خداشناسى برویم؟

 

خداشناسى

هیچ حرکتى بدون انگیزه نیست، طبعاً حرکت در مسیر شناخت مبدء جهان هستى نیز نمىتواند بدون انگیزه باشد به همین دلیل فلاسفه و دانشمندان براى خداجوئى سه انگیزه اساسى ذکر کردهاند که قرآن مجید به همه آنها اشارههاى روشنى دارد:

1- انگیزه عقلى

2- انگیزه فطرى

3- انگیزه عاطفى

1- انگیزه عقلى

انسان عاشق کمال است، و این یک عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مىشود منتها هرکس کمال خود را در چیزى مىبیند، و به دنبال آن مىرود و گروهى نیز به جاى آب به دنبال سراب و ارزشهاى موهوم و کمالات پندارى مىروند و آن را واقعیت خیال مىکنند.

گاهى از این اصل به عنوان

 

«غریزه جلب منفعت و دفع ضرر»

یاد مىشود که انسان به خاطر این غریزه خود را موظف مىبیند که نسبت به هر موضوعى که با سرنوشت او (از نظر سود و زیان) رابطهاى دارد برخوردى جدى کند.

ولى نام

 

«غریزه»

بر این عشق گذاشتن بسیار مشکل است چرا که غریزه معمولًا به امورى گفته میشود که بدون دخالت اندیشه در افعال انسانها یا جانداران دیگر مؤثر است و به همین دلیل در مورد حیوانات نیز به کار مىرود.

بنابراین بهتر است که از عنوان «تمایلات عالى» که بعضى دیگر در اینگونه موارد به کار مىبرند استفاده کنیم.

به هر حال این عشق به کمال و تمایل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زیان انسان را وادار مىکند که در موارد احتمال نیز به تحقیق پردازد، هر قدر این احتمال قوىتر، و آن سود و زیان عظیمتر باشد این تحقیق و جستجو را لازمتر مىشمرد.

محال است کسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثیر مهمى دارد و خود را موظف به تحقیق پیرامون آن نداند.

مسأله ایمان به خدا و جستجوى از مذهب مسلماً در زمره این مسائل است، چرا که در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به میان مىآید، سخن از مسائلى که خیر و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.

بعضى براى روشن ساختن این مطلب مثالى ذکر مىکنند، مىگویند فرض کنید کسى را بر سر یک دوراهى ببینیم که مىگوید ماندن در اینجا قطعاً خطرناک است و انتخاب این راه (اشاره به یکى از آن دو) نیز مسلماً خطرناک و راه دیگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر یک مطرح مىکند. بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقیق مىبیند و بىاعتناى به آن را مخالف حکم عقل.

«1»

اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخهاى از انگیزه عقلى است، قرآن خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: «به آنها بگو به من خبر دهید اگر این قرآن از سوى خداوند یگانه یکتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در کار باشد) و شما به آن کافر شوید، چه کسى گمراهتر خواهد بود از آن کس که در مخالفت دور و گمراهى شدید قرار دارد»؟!

 

(قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ).

«2»

______________________________

 

(1)- تفسیر پیام قرآن 2/ 24.

(2)- فصلت/ 52

البته این گفتار در مورد کسانى است که هیچ دلیل منطقى در آنها کارگر نیست، در حقیقت آخرین سخنى است که به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مىشود، و آن اینکه: اگر شما حقانیت قرآن و توحید و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذیرید مسلماً دلیل بر نفى آن نیز ندارید، بنابراین این احتمال باقیست که دعوت قرآن و مسأله معاد واقعیت داشته باشد، آنگاه فکر کنید چه سرنوشت تاریک و وحشتناکى خواهید داشت با این گمراهى و مخالفت شدید و موضعگیرى در برابر این مکتب الهى.

این همان سخنى است که ائمه دین علیهم السلام در برابر افراد لجوج در آخرین مرحله مطرح مىکردند چنانکه در حدیثى که در کتاب کافى آمده، مىخوانیم: امام صادق علیه السلام با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسیارى داشت، آخرین مرحله که او را در مراسم حج ملاقات کرد بعضى از یاران امام عرض کردند مثل اینکه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از این کوردلتر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى که چشمش به امام صادق علیه السلام افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!

امام فرمود

 

ما جاء بک الى هذا الموضع؟

: «تو اینجا براى چه آمدهاى»؟!

عرض کرد:

 

عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فیه من الجنون و الحلق و رمى الحجارة

!: «براى اینکه هم جسم ما عادت کرده، هم سنت محیط اقتضاء مىکند، ضمناً نمونههائى از کارهاى جنونآمیز مردم، و سرتراشیدنها، و سنگ انداختنها را تماشا کنم!!»

امام فرمود:

 

انت بعد على عتوک و ضلالک، یا عبد لکریم!: «تو هنوز بر سرکشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد لکریم» «1»

!

______________________________

 

(1)- «عبد لکریم» اسم اصلى «ابن ابى العوجاء» بود، و چون او منکر خدا بود امام علیه السلام مخصوصاً او را به این نام صدا مىزد تا شرمنده شود.

او خواست شروع به سخن کند امام فرمود:

 

لا جِدالَ فِی الْحَجِّ:

«در حج جاى مجادله نیست» و عباى خود را از دست او کشید، و این جمله را فرمود:

ان یکن الامر کما تقول- و لیس کما تقول- نجونا و نجوت، و ان یکن الامر کما نقول- و هو کما نقول- نجونا و هلکت!:

«اگر مطلب این باشد که تو مىگوئى (و خدا و قیامتى در کار نباشد) که مسلماً چنین نیست، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولى اگر مطلب این باشد که ما مىگوئیم، و حق نیز همین است، ما اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک مىشوى».

«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش کرد و گفت:

 

وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فردوه فمات!: «در درون قلبم دردى احساس کردم، مرا بازگردانید، او را بازگرداندند و به زودى از دنیا رفت» «1»!

«2»

2- انگیزه عاطفى

اشاره

ضرب المثلى است معروف که انسان بنده احسان است

 

(الإِنْسانُ عَبِیْدُ الإِحْسانِ)

همین مطلب با کمى تفاوت در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل شده است که فرمود:

 

الإِنْسانُ عَبْدُ الْإِحْسانِ «انسان بنده احسان است»

«3»

و در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم

 

بِالْإحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ

به وسیله احسان قلبها به تسخیر انسان درمىآید» (4)

و باز در حدیثى از همان حضرت علیه السلام آمده است:

 

وَ أَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیْرَهُ: «به هرکس مىخواهى نیکى کن تا امیر او باشى» ( «4»

)

______________________________

 

(1)- کافى جلد 1 ص 61 (کتاب التوحید باب حدوث العالم).

(2)- تفسیر نمونه 20/ 325.

(3) و 4- غرر الحکم.

(4) 5- بحار الأنوار جلد 77 صفحه 421 (چاپ آخوندى)

و ریشه همه این مفاهیم در حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله است که فرمود:

انَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ الَیْها، وَ بُغْضِ مَنْ أساءَ الَیْهَا:

«خداوند دلها را در تسخیر محبت کسى قرار داده که به او نیکى کند، و بر بغض کسى قرار داده است که به او بدى کند»

 

«1»

خلاصه این یک واقعیت است که هرکس به دیگرى خدمتى کند یا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مىسازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقهمند مىشود، میل دارد او را کاملًا بشناسد و از او تشکر کند، و هر قدر این نعمت مهمتر و فراگیرتر باشد تحریک عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بیشتر است.

و لذا علماى علم کلام (عقائد) از قدیمترین ایام مسأله «شکر منعم» را یکى از انگیزههاى تحقیق پیرامون مذهب، و معرفة اللَّه شمردهاند.

ولى باید توجه داشت «شکر منعم» قبل از آنکه یک حکم عقلى باشد یک فرمان عاطفى است.

این اشاره کوتاه را با شعرى از «ابو الفتح بستى» شاعر معروف عرب پایان مىدهیم.

 

 

أَحْسِنْ الَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلُوْبَهُم

 

 

 

فَطَالَما اسْتَعْبَدَ الانْسانَ احْسانٌ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

?

«به مردم نیکى کن تا قلوب آنها را بنده خودسازى- و همواره انسانها بنده احسانها بودهاند»!

در حدیثى از امام باقر علیه السلام مىخوانیم که فرمود: «شبى رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد عایشه بود او سؤال کرد چرا خود را (براى عبادت) این همه به زحمت مىافکنى؟ در حالى که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است.»

 

«2»

فرمود:

 

أَلا أَکُوْنُ عَبْداً شَکُوْرا؟ «آیا من نباید بنده شکرگزار او باشم»؟!

«3»

______________________________

 

(1)- تحف العقول صفحه 37 (بخش کلمات پیامبر «ص»)

(2)- اشاره به آیه اول سوره فتح است که تفسیر آن مشروحاً در جلد 22 صفحه 18 تفسیر نمونه آمده است.

(3)- اصول کافى جلد 2 باب الشکر حدیث 6.

3- انگیزه فطرى

اشاره

هنگامى که سخن از فطرت مىگوئیم منظور همان احساسات درونى و درکى است که هیچگونه نیازى به استدلال عقلى ندارد.

هنگامى که یک منظره بسیار زیباى طبیعى، یا یک گل بسیار خوشرنگ و خوشبو را مىبینیم جاذبه نیرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مىکنیم که نام آن را تمایل و عشق به زیبائى مىنهیم، و هیچگونه نیازى به استدلال در اینجا نمىبینیم.

آرى حس زیبائى یکى از تمایلات عالیه روح انسانى است.

کشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نیز یکى از این احساسات ذاتى و درونى است، بلکه از نیرومندترین انگیزهها در اعماق سرشت و جان همه انسانها است.

به همین دلیل هیچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاریخ مشاهده نمىکنیم که نوعى از عقائد مذهبى بر فکر و روح آنها حکم فرما نباشد، و این نشانه اصالت این احساس عمیق است.

قرآن به هنگام ذکر داستان قیام انبیاء بزرگ در موارد زیادى روى این نکته تکیه کرده که رسالت اصلى انبیاء زدودن آثار شرک و بتپرستى بوده (نه اثبات وجود خدا، چرا که این موضوع در اعماق سرشت هرکس نهفته شده است).

به تعبیر دیگر: آنها به دنبال این نبودند که «نهال خداپرستى» را در دلهاى مردم غرس کنند، بلکه به دنبال این بودند که نهاد موجود را آبیارى کرده، و خارها و علف هرزههاى مزاحم را که گاهى این نهال را به کلى پژمرده و خشک مىکند از ریشه برکنند!.

جمله

 

«أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ»* یا «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»*

(جز خدا را نپرستید) که به صورت نفى بتها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسیارى از انبیا در

قرآن مجید آمده، از جمله در دعوت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله

 

«1» در دعوت نوح «2» در دعوت یوسف «3» در دعوت هود «4»

مطرح شده است.

از این گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصیل فطرى دیگرى نیز داریم، از جمله جذبه فوق العادهاى است که نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بیشتر در خود مىبینیم.

آیا ممکن است ما این نظام عجیب را در این جهان پهناور مشاهده کنیم و علاقه نداشته باشیم سرچشمه این نظام را بشناسیم؟

آیا ممکن است دانشمندى بیست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت کشد، و دانشمند دیگرى دهها سال براى شناخت بعضى از پرندگان یا درختان یا ماهیان دریاها تلاش کند، بىآنکه انگیزهاى جز عشق به علم در درون جان او باشد؟

آیا ممکن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى این دریاى بىکرانى که از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!

آرى اینها انگیزههائى است که ما را به سوى «معرفة اللَّه» دعوت مىکند، عقل ما را به این راه مىخواند، عواطف ما را به این سو جذب مىکند، و فطرت ما را به این سمت مىراند.

 

«5»

______________________________

 

(1)

 

 


زیان های مشروبات الکلی از دیدگاه اقتصادی و اجتماعی

زیان های مشروبات الکلی از دیدگاه اقتصادی و اجتماعی

قرآن کریم شراب و قمار را عمل شیطانی دانسته و پیامبر صلى الله علیه وسلم شراب را اُم الخبائث معرفی می کند، یعنی: در رأس همه حرام ها و پلیدی ها قرار دارد.

یکی از پزشکان معروف می گوید: متأسفانه حکومتها حساب منافع مالیاتی شراب را می کنند، ولی حساب بودجه های هنگفت دیگری را که صرف ترمیم مفاسد شراب می شود، نکرده اند، اگر دولتها حساب های بیماریهای روحی را در اجتماع و خسارتهای جامعه فاسد شىده، واتلاف وقتهای گرانبها، و تصادفات رانندگی دراثر مستی وفساد نسلهای پاک، وتنبلی وبی قیدی وبی کاری وعقب ماندن فرهنگ وزحمات و گرفتاریهای ، و پرورشگاها جهت سر پرستی اولاد اَلکُلیها و بیمارستانها و تشکیلات داد گستری برای جنایات آن ها وزندانها برای مجرمین از اَلکُلیها و دیگر خسارات ناشی از میگساری را یک جا بکنند خواهند دانست درآمدی که از آن به عنوان عوارض ومالیات شراب عاید می گردد، در برابر خسارات نا مبرده هیچ است، بعلاوه نتایج تاسف بر انگیز مشروبات اَلکُلی را تنها با دالر وپول نمی توان سنجید، زیرا مرگ عزیزان وبه هم خوردن خانواده ها، و آرزوهای برباد رفته وفقدان مغزهای متفکر انسانی، به هیچ وجه قابل مقایسه با پول نمی باشد.

خلاصه: ضررهای اَلکل آنقدر زیاد است که به گفته یکی از دانشمندان اگر دولت ها ضمانت کنند دروازه نیم از میخانه ها را ببندند، می توان ضمانت کرد که از نیمی بیمارستانها و تیمارستانها بی نیاز شویم.

ازآنچه گفته شد، اگر درتجارت شراب سودی برای بشرباشد و یا فرضاً چند لحظه بی خبری وفراموش کردن غمها برای انسان سودی محسوب شود، زیان آن به درجات بیشتر، وسیع تر وطولانی تر است بطوری که این دو با هم قابل مقایسه نیستند.

شراب غضب را تحریک نموده ونفس اماره را به طغیان سوق داده وقوای شهوانی را تحریک وانسان را به ارتکاب فحشاء می کشاند.

در بعد أخلاقی، در شخص الکلی عاطفه خانوادگی و محبت به زن و فرزند ضعیف می شود بطوریکه مکرر دیده شده که پدران الکلی فرزندان خود را با دست خود کشته اند.