سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیا آیت الله خامنه ای نایب امام زمان (عج) هستند؟ لطفاً توضیح دهی

شبهه ای که بعضی ها مطرح میکنند:

آیا آیت الله خامنه ای نایب امام زمان (عج) هستند؟ لطفاً توضیح دهید.

در ادامه مطلب.جوابشونو بگیرند.


پاسخ تحقیقی :

در تفکر اسلامی هر کسی حق حاکمیت بر مردم را ندارد و پرسش از اینکه چه کسی حق حاکمیت دارد، پرسش بسیار مهمّی است. اگر در ادلّه نقلی که برای اثبات ولایت فقیه ذکر شده است، تأمّل گردد، پاسخ این سؤال روشن خواهد شد:

1. توقیع اسحاق بن یعقوب:

«و اَمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا.»[1] «در اتفاقات جدیدی که در طول زمان پیش می آید به راویان دیدگاه ما رجوع کنید.»

2. حدیث امام رضا ـ علیه السّلام ـ :

«نامی العلم، کامل الحلم، مضطلع بالامامة، عالم بالسیاسة» (باید علم او همواره در حال رشد و ترقی و حلمش کامل، در امامت قوی و آگاه به امور سیاست باشد.)[2]

3. فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه مطیعاً‌ لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه. (از میان فقها کسی که دارای صیانت نفس، حافظ دین، مخالف هوای نفس و مطیع اوامر شرع باشد، اطاعت و تقلید کنید.)[3]

4. ینظر الی من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً. (به کسی رجوع کند که احادیث ما را نقل می کند، نظر به حلال و حرام دارد (می شناسد حلال و حرام ما را) و از احکام شرع آگاه است پس او حاکم شماست و من او را حاکم شما قرار دادم.[4]

از مجموعة چهار حدیث فوق، می توان چهار شرط اساسی برای حاکم اسلامی در زمان غیبت، استخراج نمود که اینک به شرح آن می پردازیم:


1. فقاهت

اولین شرط ولایت، فقاهت می باشد، زیرا اگر دلیل اول را در نظر بگیریم، فهم عرف از عبارت «رُواة حدیث» به مقام فقاهت متوجّه می شود. اصولاً وقتی امام به «مراجعة به راویان حدیث» امر می کند، جنبة فهم روایت و استنباط احکام را در نظر دارد، نه آنکه فقط روایاتی حفظ شده و الفاظش نقل گردد.



2. عدالت

فقیه جامع الشرایط، کسی است که علاوه بر اینکه لازم است علم دین را درست بفهمد. باید آن علم را در خودش و محدودة حیاتش و در جامعة اسلامی به درستی اجرا نماید، لازم است همه وظایف دینی خود را انجام دهد و آنچه از دین باید به مردم ابلاغ کند، ابلاغ نماید و چیزی را کتمان نکند. فقیه عادل، باید به میل و هوس کاری نکند، مطیع هواهای نفسانی نگردد و گناهی از او سر نزند، نه واجبی را ترک کند و نه حرامی را مرتکب شود.[5] حدیث سوم به روشنی شرط عدالت را بیان می دارد.




3. کفایت و کاردانی

گرچه روایت مذکور از امام رضا ـ علیه‎ السلام ـ به ویژگی کفایت، کاردانی، مدیریت و تدبیر اشاره دارد ولی در عین حال هر انسانی، با ذهن عرفی خود از اطلاقات ادلّة ولایت در می یابد که هدف از ولایت، آن است که شخص «ولی» کمبودها و نیازهای حوزة تحت ولایت خود را در چهارچوب حفظ مصالح آنها برطرف کند. این وظیفه تنها در صورتی انجام می پذیرد که «ولی» در دایرة فعالیّت ولایت خود از کاردانی و شایستگی برخوردار باشد.

اگر فقیهی از کاردانی لازم برای اجرای این رسالت سنگین و گسترده بی بهره است، عقلاً و شرعاً نمی تواند عهده دار چنین مسئولیتی شود. بنابراین ضرورت دارد که در ثبوت ولایت برای فقیه به کاردانی او توجه کنیم و عناصر مؤثر در این زمینه از قبیل آگاهی، نکته سنجی، تیزهوشی، زیرکی، قاطعیّت در تصمیم گیری و امثال آن را در وی باز شناسیم.[6]


4. شجاعت و مدیریت

بدون شک ولی فقیه و حاکم جامعة اسلامی باید دارای شجاعت و مدیریت باشد تا بتواند در موقعیت مناسب با قاطعیت تصمیم گیری کند. مدیریت و مدبّریت او به معنی درک و تحلیل پیگیر مسایل سیاسی است. حاکم اسلامی باید به کیفیت و فنون رهبری جامعه اسلامی و نیازهای ملت آگاه باشد. آگاهی و درک مسایل سیاسی و شرایط زمانه نیز از دیگر مواردی است که ولی فقیه باید از آن مطلع باشد. فقیهی که از قوانین رفتاری بین المللی، جریانهای سیاسی داخلی، روابط خارجی، مدیریت بحرانها و بسیاری از مسایل پیچیدة سیاسی مطلع نباشد، چگونه می تواند جامعة اسلامی را رهبری کرده و آن را از هجمه های سیاسی و فرهنگی بیگانگان مصون دارد.

بنابر این حاکم اسلامی باید واجد ویژگیهایی باشد که از طرف امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ بیان شده است. در واقع از اعلام این ویژگیها از طرف امام معصوم برای ولی فقیه به نصب عام تعبیر می شود یعنی امام معصوم بصورت عام، فقهای واجد شرایط عصر غیبت را برای رهبری و هدایت جامعة اسلامی برگزیده است.[7] ولی از آنجا که واجدین شرایط رهبری متعدد بوده و اقدام همة آنها یا بعضی از آنان برای اعمال امر ولایت عملاً‌ ناممکن است، لذا راهکارهای اساسی برای تعیین یا کشف یکی از آنان لازم است.

طبعاً در چنین مواردی نظر به ویژگی های برجسته و منحصر به فرد افراد شرط ضروری تعیین فرد اصلح است.

در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، یک راهکار عقلایی برای تشخیص رهبری و کسی که واجد شرایط رهبری است، پیش بینی شده است. بر اساس این مکانیزم، نمایندگانی با رأی مستقیم مردم انتخاب می شوند. این نمایندگان که از اقصی نقاط کشور در مجلس خبرگان حضور دارند، با تحقیق و بررسی و مشاهدة شرایط و ویژگیهای لازم در یکی از فقها، آن شخص را شناسایی یا کشف کرده و به مردم معرفی می نمایند. این راهکار در شرایط موجود بهترین مکانیزم برای کشف و شناسایی فقیه جامع شرایط و نائب امام زمان (عج) است.

در انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای به مقام ولایت، فرایند قانونی فوق، به نحو کامل صورت گرفته و ایشان به این مقام نائل شدند. طبیعی است که تشخیص هرگونه فقد شرایط یا عدم صلاحیت به عهدة خود مجلس خبرگان خواهد بود و جز این مجلس، شخص یا نهاد دیگری چنین صلاحیتی نخواهد داشت. بنابراین ایشان از نظر خبرگان کسی است که واجد تمام ویژگیهای رهبری و زعامت امت اسلامی بوده و در این ویژگیها در شرایط موجود از دیگر فقها دارای برتری و برجستگی است لذا ایشان قطعاً نائب بر حق امام زمان و منصوب عام از طرف آن حضرت(عج) هستند.

البته خود مقام معظم رهبری هرگز تمایل به پذیرش چنین مقامی را نداشتند و مجتهدین و خبرگان و شخصیت های دیگر چنین مقامی را به عنوان احساس وظیفه به ایشان سپردند و ایشان در یکی از گفتارهای خود می فرماید:

«اگر به خامنه ای بگویند که امروز وجود تو برای کفش جفت کردن توی فلان حسینیه مفیدتر است... بنده خواهم رفت آنجا و کفش جفت خواهم کرد. این را قطعاً بدانید اگر یک کاری باشد که من در آن کار در گمنامی زندگی کنم و وجودم برای اسلام مفیدتر از مسئولیتی باشد که الان دارم، و الله یک لحظه درنگ نمی کنم.»[8]

حضرت امام خمینی(ره) نیز در خصوص تقیّد آیت الله خامنه ای به خدمتگزاری برای اسلام و مردم جملة زیبایی دارند که فرمودند: «به شما عرض می کنم اگر گمان می کنید که در تمام دنیا، رئیس جمهورها و سلاطین و امثال اینها، یک نفر را مثل آقای خامنه ای پیدا کنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار.... پیدا نمی کنید.»[9]


معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. مرجعیت از دیدگاه فقها و بزرگان، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1373.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . بحارالانوار، ج 53، ص 181، حدیث 10.

[2] . اصول کافی، ج 1، ص 202.

[3] . صحاح طبرسی، ج 2، ص 262، حدیث از امام حسن عسگری(ع).

[4] . سنن ابوماجه، ج 1، ص 605، مورد 1879. این حدیث به مقبولة عمر بن حنظلة معروف ‌است و اکثر علما از این حدیث برای اثبات ولایت فقیه بهره گرفته اند.

[5] . جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 138.

[6] . کتاب نقد، شماره (8)، 115.

[7] . جوادی آملی، عبدالله، همان، ص390.

[8] . روزنامة جمهوری اسلامی، 3/3/62، و نیز خاطرات و حکایت‌ها، ج 1، ص 37.

[9] . صحیفه نور، ج 17، ص 170.



      

حدیث و روایت درباره فتنه های آخرالزمــــان...

حدیث و روایت درباره فتنه های آخرالزمــــان...

در ادامه مطلب بخوانید...

امام باقر علیه السلام :

اَلْجَنَّهُ مُحَرَّمَهٌ عَلَی الْفَتّانینَ الْمشّائینَ بِالنَّمیمَهِ؛

بهشت ـ و نعمت های حیات بخش آن ـ برای اشخاص فتنه گر و سخن چینِ آشوب طلب، حرام است.

تنبیه الخواطر، ص 528

 رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

إنّ ممّن ینتحلُ مودّتنا أهلَ البیت، من هو أشدُّ فتنةً علی شیعتِنا من الدّجّال. فقلتُ: بماذا؟قال: بموالاتِ أعدائِنا و معاداةِ أولیائِنا. إنّه إذا کان کذلک، اختلطَ الحقُّ بالباطل و اشتبهَ الأمرُ فلم یُعرَف مؤمنٌ من منافق؛

همانا از کسانی که مدعی مودت ما اهل بیت هستند،کسی هست که در فتنه‌گری، برای شیعیان ما از دجال شدیدتر است.(راوی) گفتم: برایچه؟(امام) گفت: به خاطر دوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستانمان. چون چنین شد، حق با باطل آمیخته می‌شود و مؤمن از منافق بازشناخته نمی‌شود.
وسائل‌الشیعة
رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

لا تَکرِهُوا الفِتنَهَ فِی آخِرالزَّمانِ فَاِنَّها تُبیرُ المُنافِقِین؛

از فتنه و آزمایش در آخرالزمان نگران نباشید چرا که موجب نابودی منافقان خواهد شد.

میزان الحکمه، ح 15748

 امام علی علیه السلام :

کُن فِی الفِتنَه کابنِ اللَّبونِ لا ظَهرَ فَیَرکَبَ و لا ضَرعَ فیَحلَبَ؛

در فتنه ها همچون شتر دو ساله باش؛ نه پشتی دارد تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش را دوشند

نهج البلاغه، حکمت 1

رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

فرصت را برای اعمال نیک بیش از آنکه فتنه هایی مانند پاره های شب تاریک پدید آید غنیمت شمارید در آن هنگام انسان صبح مومن است و شب کافر می شود شب کافر است و روز مومن می شود و دین خود را به عرض ناچیز دنیا می فروشد

نهج الفصاحه ، حدیث 1075

رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

فتنه هایی خواهد بود که در اثنای آن مرد به صبح مومن باشد و به شب کافر شود , مگر آنکه خدایش به علم زنده دارد

نهج الفصاحه ، حدیث 1734


 رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

بر امت من زمانی بیاید که فقیران فراوان شوند و فقیهان کم شوند و علم بر گرفته شود و آشوب فزونی گیرد , آنگاه پس از آن زمانی بیاید که مردانی از امت من قرآن خوانند که از گلویشان بالاتر نرود , آنگاه از پس از آن زمانی بیاید که مشرک به خدا با مومن مجادله کند و سخنانی نظیر او گوید

نهج الفصاحه ، حدیث 1755


 رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

زمانی به مردم رسد که راست گو را تکذیب کنند و دروغگو را تصدیق کنند و امین را خائن شمارند و خائن را مومن پندارند و مرد بی آنکه شهادت از او خواهند شهادت دهد و بی آنکه قسم از او خواهند قسم خورد و خوشبخترین مردم فرومایه پسر فرومایه باشد که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارد
 

نهج الفصاحه ، حدیث 2366


 رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :

إِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ أَحَبَّ الْکَذِبَ فِى الصَّلاحِ وَ أبْغَضَ الصِّدْقَ فِى الْفَسادِ؛

خداوند عزوجل، دروغى را که باعث صلح و آشتى شود دوست دارد و از راستى که باعث فتنه شود بیزار است.

من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 353، ح 5762

 

 


      

«بـــی‎حیـــایی» ریشـــه همه مشــکلات اخلاقـــی جامعـــــه

«بی‎حیایی» ریشه همه مشکلات اخلاقی جامعه

آیت‌الله مجتبی تهرانی در درس اخلاق خود با موضوع «حیا» ضمن انتقاد از رویکردهای تساهل‌گرایانه، بی‌شرمی را از مصادیق بی‌دینی عنوان کرد و گفت: اگر حیا نباشد؛ نه انسان هستیم و نه متدین!

«بیحیایی» ریشه همه مشکلات اخلاقی جامعه
«اشاره به تاریخچه این بحث»
«چند مقدّمه در مورد مباحث اخلاقی »
و...
در ادامه مطلب میخوانید...





«بی‎حیایی» ریشه همه مشکلات اخلاقی جامعه

آیت‌الله مجتبی تهرانی در درس اخلاق خود با موضوع «حیا» ضمن انتقاد از رویکردهای تساهل‌گرایانه، بی‌شرمی را از مصادیق بی‌دینی عنوان کرد و گفت: اگر حیا نباشد؛ نه انسان هستیم و نه متدین!

«بیحیایی» ریشه همه مشکلات اخلاقی جامعه

در گذشته بحث ما راجع به تربیت، یعنی روش رفتاری و گفتاری دادن بود. عرض کردم به طور معمول، انسان در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش میگیرد؛ فضای پنجمی هم داریم که حاکم بر هر چهار محیط است. اینها بحثهای گذشته ما بود. من راجع به چهار محیط بحث کردم، امّا بحث فضای پنجم ماند.

در ضمن بحث محیط خانوادگی، دو ـ سه جلسه به طور اختصار در مورد مسأله حیا در بُعد اخلاقیاش بحث کردم، چون حیا ارتباط تنگاتنگی با آن محیط داشت؛ امّا به طور مستقل وارد این بحث نشدم. چند چیز موجب شد که احساس کنم «بحث حیا» مستقلاً، مورد ابتلا است و نه تنها نسبت به محیط خانوادگی بلکه به طور کلّی، نسبت به کل جامعه نقش دارد؛ به خصوص نسبت به آن فضای پنجمی که میخواستم مطرح کنم. چون اصلاً رکن اساسیدر مورد فضای کلّی جامعه حیا است. از طرفی هم، همان موقع نیز من مراجعات متعدّدی راجع به همین مسأله داشتم؛ لذا به ذهنم آمد که چون این بحث، نسبت به همه آنها نقش اساسی دارد، آن را مطرح کنم.

اشاره به تاریخچه این بحث

البته من در گذشته، در دو بُعد حیا را مستقلاً بحث کردم؛ یکی در بُعد اخلاقی در سال 1365، حدود 25 سال پیش بود. یکی هم در بُعد معرفتی، در منازل سلوک الی الله تعالی، بحث کردم که «حیا» سی و چهارمین منزل از منازل سلوک الی الله تعالی، است و من بعد از منزل شکر، آن بحث را کردم. این بحث هم حدود دوازده سال قبل بوده است. فعلاً نمیخواهم بحث حیا را در بُعد معرفتی مطرح کنم و به دنبال آن نیستم. چون این دوره بحث من، بحث تربیتی است؛ لذا در مورد بُعد اخلاقی حیا بحث میکنم. چون از آن هم تقریباً دهها سال گذشته است و غالب افراد جلسه ما هنوز به دنیا هم نیامده بودند و از طرفی هم دیدم آن مباحث هنوز منتشر نشده است، احساس نیاز کردم که بحث حیا را دوباره مطرح کنم.

چند مقدّمه در مورد مباحث اخلاقی

حالا برای آشنایی به مباحث اخلاقی، مقدّمهای را میگویم و بعد وارد بحث میشوم.

1.کیفیت سیر مباحث اخلاقی

مباحث اخلاقی بر محور قوای درونی انسانی، یعنی قوه شهوت، غضب و وهم مطرح میشود. مباحث اخلاقی اینطور هستند و من هم مفصّل راجع به آن بحث کردهام. علمای اخلاق، برای هر کدام از این قوا رذایل و فضایلی را میشمارند و وارد بحث آن میشوند. مثلاً رذیلههای قوه شهوت را شمارش میکنند، یا مثلاً راجع به خشم و غضب و رذایلش و مقابلاتش بحث میکنند. یک رذیله را میگویند بعد ضدّ آن را که فضیلت است، بیان میکنند. تا بحث میرسد به جایی که یک قوّه به تنهایی نقش ندارد، مثلاً جاهایی ممکن است از دو قوّه یا سه قوّه، یک رذیله پیش بیاید. یعنی شهوت و غضب منشأ همان رذیله میشود. رذیله را موضوع بحث قرار داده و میگویند: گاهی ممکن است ریشه این رذیله، شهوت باشد و گاهی ممکن است، غضب باشد. اینها مقدّمه است برای این که به بحثمان برسیم.

وقاحت یعنی بیحیایی

در مباحث اخلاقی، رذیلهای تحت عنوان «وقاحت» مطرح است که من میخواهم توضیح دهم، گاهی در ارتباط با شهوت قرار میگیرد و منشأ آن شهوت است و گاهی منشأ آن غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معنای «بیشرمی» است که ما هم این لفظ را در همین معنا استفاده میکنیم. بحث ما «حیا» است نه بی حیایی ولی از آنجا که گاهی تعریف به ضد، مطلب را خوب تفهیم میکند مجبورم اوّل این رذیله را بگویم بعد سراغ آن فضیلت بروم. علما میگویند: «یعرَفُ الاشیاء بأضدادها». چون ضدّ او حیا است و من میخواهم بحث ضد را بکنم،. خود ما هم در محاورات عرفیمان میگوییم: فلانی خیلی بیحیا است؛ و منظورمان همین وقاحت است. یا میگوییم وقیح است یا بیحیا است. این یک بحث لغوی بود.

علمای اخلاق، وقتی وقاحت را از نظر اصطلاح تعریف میکنند، میگویند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتکاب محرّمات شرعیه، قبایح عقلیه و عرفیه». «عدم مبالات نفس از ارتکاب» به تعبیر ما یعنی «پررویی». اگر انسان، کاری را که از دیدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روی خود نیاورد و برایش اهمیت نداشته باشد، انسان پررو و بیحیایی است. از نظر درونی، برای چنین کسی ذرّهای ناراحتی ایجاد نمیشود.

قبایح عقلیه در ارتباط با عقل عملی است، چون ادراک حُسن و قُبح مربوط به عقل عملی است. محرّمات شرعیه هم یعنی دستورات شرعی. لذا منشأ این که یک نفر با این که میگوید: من معتقد به معاد و نبوّت و همه اینها هستم، در عین حال گناهی میکند و از نظر درونی هم هیچ ناراحتی برایش ایجاد نمیشود، منشأ این عدم مبالات نفس، بیحیایی است. حالا چه شده که او بیحیا شده است، بحث مفصّلی است که قبلاً در همین مباحث تربیتی به آن اشارهای کردم، اما در آینده به آن بحث میرسم و مفصّل صحبت میکنم.

روایتی در اصول کافی به نام حدیث عقل و جهل است که در آن بیش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشکر عقل چیست؟ لشکر جهل چیست؟ در آنجا هم مسأله حیا مطرح هست. البته از ضدّ حیا که میگوییم قباحت و وقاحت است، در آنجا تعبیر به خُلع میکند که من انشاءالله همه اینها را در آینده بحث میکنم که چرا در آن روایت، تعبیر خُلع است؟ روایت را سماعه از امام هفتم(علیهالسلام) نقل میکند. من هم تحت همین عنوان خُلع در محیط خانوادگی، بحث کردم و گفتم که معنای خُلع، پردهدری است، حیا را هم گفتم که پردهداری است.

2. افراط و تفریط قوا منشأ گناه هستند 

انسان که مرتکب یک عملی زشت و قبیح یا مرتکب گناهی میشود، چه در بُعد عقلیو چه در بُعد شرعی، این عمل در ارتباط با یکی از همین قوای درونی او است؛ یا شهوت بوده یا غضب بوده و یا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههای نفس است که گناه کرده و یا عمل زشتی را انجام میدهد که حتی عقل تقبیح میکند و میگوییم وقیح است؛ لذا گاهی ممکن است منشأ کار زشت و گناه، شهوت و گاهی غضب باشد.

قوای نفسانی ما چه غضب و چه شهوت، ممکن است یک حالت افراطی و یا یک حالت تفریطی داشته باشند، ممکن هم هست که حالت اعتدالی داشته باشند. حالا من چند تا مثال میزنم. مثلاً فرض کنید در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواری، حرص و مال اندوزی است. این موارد در حالت افراطی شهوت است. یعنی حالت افراطی شهوت، او را به این رذیله حرص و مالاندوزی میکشد و منشأ این میشود که «پول و مال» را روی هم انباشته کند، از هر جایی و هر دری که میشود. چنین آدمی دیگر هیچ مرزی نمیشناسد. این شخص، آدم وقیحی است و غیر از این هم نمیشود چیزی در مورد او گفت.

به این حالت افراطی در ربط با خشم یا غضب «بغی» میگویم که معنایش به اصطلاح ما «سرکشی» است. مثلاً ضرب و شتم یا ناسزاگویی حالت افراطی غضب است. منشأ همه اینها آن حالت افراطی خشم است. این شخص حالت تعادلش را از دست داده و دیگر متعادل نیست که این کارها از او سر میزند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم): شخص بیحیا دین ندارد

ممکن است برخی بخواهند اعمال وقیح خودشان را توجیه کنند، ولی شما فریب این چیزها را نخورید و بدانید که این کارها از عدم تعادل قوای نفسانی نشأت گرفته است. من اخیراً میشنوم که درباره کسی که فحاشی میکند، میگویند: او ادبیاتش خوب نیست. او دارد فحش میدهد و دیگران میگوید: چیز مهمّی نیست ادبیاتش خوب نیست! ما اخیراً داریم این حرفها را میشنویم. یک نفر آدم بیحیا و بیشرمی است و حتی آدم بیدینی است، چون بسیاری از این بیشرمیها خلاف شرع است، اما میگویند: مهم نیست، ادبیاتش خوب نیست یا بدسلیقه است!

حالا من روایاتی را میخوانم که فرمودند: لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ. کسی که حیا ندازد، ایمان ندارد. در روایتی پیغمبر میگوید: لا دینَ لِمَن لا حَیاءَ لَه؛ هرکس حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. بحث ما بحث تقریباً سلسلهوار و علمی است. من الآن در مورد بحث ریشهیابی حیا وارد شدهام که بسیاری از رذائل اخلاقی، به خاطر افراط قوای نفسانی است.

حالت افراطی شهوت و غضب را گفتم و برایش مثال هم زدم. این قوا، حالت تفریطی هم دارند؛ یعنی گاهی شخص به آن مقدار که باید از این قوا بهره بگیرد، نمیگیرد. مثل عدمغیرت که ما به آن بیغیرتی میگوییم. این به خاطر حالت تفریط غضب است. یا فرض کنید کتمانحق؛ اینکه کسی حق را میپوشاند، برای این است که جرأت ندارد حق را بگوید. این حالت تفریطی غضب است و به چنینی شخصی میگویند: ترسو!

گاهی ممکن است که شهوت منشأ یک رذیله شود و غضب هم منشأ همان رذیله شود، با این که اینها دو نیروی جدا از هم هستند؛ شهوت یک نیرو در انسان است، غضب هم نیروی دیگری در انسان است، ولی اینها هر دو منشأ یک رذیله میشوند. گاهی هم حتی ممکن است «وهم» نیز موثّر باشد. البته من چون نمیخواهم بحث پیچیده شود، همین دو قوّه را میگویم.

ریشه غیبت کردن

من میروم سراغ گناهانی که مبتلابه است، مثل: غیبت کردن. گاهی ممکن است منشأ غیبت، غضب باشد، با کسی دشمنی دارد و این موجب شده است که غیبت او را کرده است، میخواهد رسوایش کند. در اینجا منشأ غیبت، خشم است. گاهی منشأ غیبت خشم نیست، شهوت است، مثلاً برای خوشایند دیگری غیبت میکند. این شخص خیلی بدبخت است! من از معاصی کبیره برایتان مثال زدم که انشاءالله مطلب جا بیافتد.

حالا یک تقسیم‌بندی دیگر؛ گاهی رذیله، از فعل نشأت میگیرد و گاهی از ترک فعل. یک وقت فرد، فعل حرام انجام میدهد، مثل این که غیبت میکند، این یک فعل است و حرام هم هست، یک وقت ترک واجب است. مثل کتمان حق، که گفتن حق واجب است. آن فعل بود و این ترک است. چون هر دو قسم را گفته بودم این توضیح را دادم که کاملاً متوجه شوید. کسانی که اهل بحث هستند، خوب دقت کنند!

تمام گناهان انسان از همین امور نشأت میگیرد؛ حالت افراطو تفریط در ارتباط با نیروهای نفسانی، چه فعل باشد و چه ترک باشد. سرچشمه همه اینها هم «وقاحت، بیحیایی و بیشرمی» است.

3. بیحیایی سرسلسله شرارتها است

به جای حساس بحث رسیدیم که گفتم بحث اساسی است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسی مباحث گذشته تربیتی ما است. حالا من برایتان چند روایت میخوانم. یک؛ «القحة عنوان الشر» عنوان همه زشتیها وقاحت و بیشرمی است. عنوان یعنی «تیتر»، یعنی اگر بخواهی برای شرور، یک تیتر بگذاری، آن بیحیایی است. همه شرور زیرمجموعه بیحیایی است.

حالا روایت دیگری که خیلی روشنتر است، میفرماید: «رأس کل شر القحة» سرآمد هر شری بیحیایی است. یک روایت از امام صادق علیهالسلام است که می فرماید: «الْوَقَاحَةُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْکُفْرِ» سرآمد همه اینها بیحیایی است، یعنی سرآمد نفاق، شقاق و کفر این است.

همه دین، حیا است

روایات دو نوع است، یک دسته وقاحت را مطرح می‎کند، مثل این روایاتی که الآن خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در یک دسته از روایات، ضدّش را وطرح می‎کنند و می‎گویند: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ» بی شرم ایمان ندارد. این ضدّ وقاحت است. روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمودند: قال رسول‎الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «الحیا هو الدین کلُّه» پیغمبر با این سخن، کار را تمام کرد. اصلاً دین حیا است. لذا آن روایتی که از امام صادق (علیه السلام) خواندم در باب وقاحت که فرمود: صدر نفاق و شقاق و کفر، بی‎حیایی است، همه با هم‎دیگر هم‎سو است. این بحث، بحث مفصّلی است که ان‎شاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند بیش از سابق تذکّراتی هم داشته باشم. وقاحت و در مقابلش حیا، در تخریب و سازندگی انسان نقش اساسی دارد که من بعد در بحثم وارد آن می‎شوم. اگر حیا نباشد، دست ما هم از انسانیت خالی است و هم از الهیت. نه انسان هستیم و نه متدین. در دو رابطه من دارم مطرح می‎کنم، هم عقل عملی و هم بُعد معنوی. از هر دو، دست خالی می‎شود که بعد ان‎شاءالله وارد می‎شوم.



      

چرا گاهی دعای ما مستجاب نمیشود؟

چرا گاهی دعای ما مستجاب نمی‌شود؟

 چرا گاهی دعای ما مستجاب نمی‌شود؟

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُ?ْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (البقرة/186)‏و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیکم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه که مرا مى‏ خواند پاسخ مى‏ گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد که به رشد رسند.

 برخى افراد از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‏ پرسیدند: خدا را چگونه بخوانیم؟ آیا خدا به ما نزدیک است که او را آهسته بخوانیم و یا اینکه دور است که با فریاد بخوانیم؟! این آیه در پاسخ آنان نازل شد.دعا کننده، آنچنان مورد محبّت پروردگار قرار دارد که در این آیه، هفت مرتبه خداوند تعبیر خودم را براى لطف به او به‌کار برده است: اگر بندگان خودم درباره خودم پرسیدند، به آنان بگو: من خودم به آنان نزدیک هستم وهرگاه خودم را بخوانند، خودم دعاهاى آنان را مستجاب مى‏ کنم، پس به خودم ایمان بیاورند ودعوت خودم را اجابت کنند. این ارتباط محبّت‏آمیز در صورتى است که انسان بخواهد با خداوند مناجات کند.دعا کردن، همراه وهمرنگ شدن با کلّ هستى است. طبق آیات قرآن، تمام هستى در تسبیح و قنوت هستند؛ «کلّ له قانتون»( بقره، 116.) و تمام موجودات به درگاه او اظهار نیاز دارند؛ «یَسئله مَن فى السموات والارض»( الرحمن، 29.) پس ما نیز از او درخواست کنیم تا وصله ‏ ناهمگون هستى نباشیم.

 قرآن درباره دعا سفارشاتى دارد، از آن جمله:

1- دعا و درخواست باید خالصانه باشد. «فادعوا اللّه مخلصین له الدین»( غافر، 14.)

2- با ترس و امید همراه باشد. «وادعوه خوفاً وطمعاً»( اعراف، 56)

3- با عشق و رغبت و ترس توأم باشد. «یدعوننا رغباً و رهباً»( انبیاء، 90)

4- با تضرّع و در پنهانى صورت بگیرد. «ادعوا ربکم تضرعاً و خفیة»(‌اعراف، 55)

5– با ندا و خواندنى مخفى همراه باشد. «اذ نادى ربّه نداء خفیاً»( مریم، 3)در اصول کافى، صدها حدیث در اهمیّت، نقش وآداب دعا، توجّه واصرار وذکر حاجت‏ها هنگام دعا ودعاى دسته جمعى وایمان به استجابت آن آمده است.( کافى، ج‏2، کتاب الدعا)چرا گاهى دعاى ما مستجاب نمى‏ شود؟عدم استجابت دعاى ما به خاطر شرک یا جهل ماست.

در تفسیر المیزان مى‏ خوانیم که خداوند در این آیه مى‏ فرماید: «اجیب دعوة الداع اذا دعان» خودم اجابت مى‏ کنم دعا کننده‏ اى را که فقط مرا بخواند و با اخلاص تمام، از من طلب خیر کند. پس اگر دعا مستجاب نشد، یا به جهت آن است که ما از خداوند خیر نخواسته‏ ایم، و در واقع براى ما شرّ بوده و یا اگر واقعاً خیر بوده، خالصانه و صادقانه از خداوند درخواست نکرده ‏ایم و همراه با استمداد از غیر بوده است. و یا اینکه استجابت درخواست ما، به مصلحت ما نباشد که به فرموده روایات، در این صورت به جاى آن بلایى از ما دور مى‏ شود و یا براى آینده ما یا نسل ما ذخیره مى‏ شود و یا در آخرت جبران مى‏ گردد.در اصول کافى مى‏ خوانیم: کسى که غذاى حرام بخورد، یا امر به معروف ونهى از منکر نکند ویا از سر غفلت وبى‏ اعتنایى دعا کند، دعایش مستجاب نمى‏ گردد.

معناى دعا، ترک کسب و کار نیست، بلکه توکّل به خداوند همراه با تلاش است. لذا در حدیث مى‏ خوانیم: دعاى بیکار مستجاب نمى‏ شود.شاید قرار گرفتن آیه‏ دعا در میان آیات روزه به خاطر تناسب بیشترى است که ماه خدا با دعا دارد.با اینکه کارهاى خداوند قانونمند و براساس عوامل و سنّت‌‏هاى ثابت است، پس دعا چه نقشى دارد؟همانگونه که انسان در سفر، حکم نماز و روزه‏ اش غیر از انسان در وطن است، انسان دعا کننده با انسان غافل از خدا متفاوت است و سنّت خداوند لطف به اوّلى است، نه دوّمى. آرى، دعا و گفت‌وگو با خداوند، ظرفیّت انسان را براى دریافت الطاف الهى بیشتر مى‏‌کند. همانگونه که توسل و زیارت اولیاى خدا، شرایط انسان را عوض مى‏‌کند. چنانکه اگر کودکى همراه پدر به مهمانى رود، دریافت محبّتش بیش از آن خواهد بود که تنها برود. بنابراین دعا، زیارت و توسل، سبب تغییر شرایط است، نه برهم‏ زدن سنّت‏ هاى قطعى الهى.

آداب دعا از زبان آیت الله نخودکی
کسی که دست به دعا برمی دارد باید که به خداوند و حصول حاجت خود از سوی پروردگار عالم حسن‌ظن داشته باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند. عارف گرانقدر، حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی درباره شرایط دعا کردن می‌گوید: «بدان ای عزیز که دعا را نیز چون امور دیگر آدابی است که با رعایت آن به استجابت نزدیک‌تر می‌شود. طهارت بدن از حدث و خبث و استعمال بوی خوش و تشرف به مساجد و بقاع متبرکه دعا را به استجابت می‌رساند. نیز دادن صدقه به محتاجان و توجه به خانه خدا از آداب دیگر دعاست. کسی که دست به دعا برمی دارد باید که به خداوند و حصول حاجت خود از سوی پروردگار عالم حسن ظن داشته باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند.به وسیله روزه اندرون از حرام خالی دارد و توبه از گناهان را تجدید کند و در دعا اصرار ورزد و حاجت خویش به زبان بازگوید و با خشوع و گریه نیاز به درگاه بی نیاز برد و حاجت برادران اهل ایمان را مقدم دارد و دعای خود را با اسمای اعظم الهی همراه کند و از مدح و ثنای پروردگار خود فرونگذارد و در آغاز و انجام دعای خود بر محمد(صلی الله علیه وآله) و دودمانش صلوات و درود فرستد.



      

حکمت های دهگانه لقمان در قرآن

حکمت های دهگانه لقمان در قرآن

 

لقمان در نخستین پند خود به فرزندش چنین می فرماید: «یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم; ای پسرم! چیزی را همتای خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگی است » (1) لقمان نخستین سخن خود را از نخستین سخن همه پیامبران (ع) قرار داده که در سرلوحه تبلیغات و برنامه های پیامبران (ع) و مکاتب آسمانی می درخشید و می درخشد و آن یکتایی پرستی و پرهیز از هرگونه شرک است، لقمان پس از این نصیحت بزرگ که ریشه و اساس همه نصایح است، به ذکر علت آن پرداخته و آن این که شرک و انحراف از صراط توحید و یکتاپرستی، ظلم بزرگ است . در این نصیحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست این که از شرک باید پرهیز کرد . یعنی خدا را یافت، و او را به عنوان یکتا و بی همتا شناخت، مطلب دوم این که شرک ظلم بزرگ است .

در مورد مطلب اول یعنی اعتقاد به این که جهان سازنده و آفریدگار دارد، انسان نباید بی تفاوت باشد، فطرت و نهاد انسان و قانون علیت و براهین دیگر بیانگر آن است که جهان را ذات پاک خدا آفریده چرا که ممکن نیست با دیدن آن همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، فکر او را نکرد و به او اعتقاد نیافت .

بعد از خدایابی، باید خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستین چیزی که مطرح می شود یکتایی و بی همتایی خدا است، او ذات پاک و بسیط و یکتا است و غبار شرک، هرگز بر دامن کبریایی او نخواهد نشست . بر همین اساس صفات او عین ذات او است، زیرا خداوند وجودی است که از هر جهت بی نهایت است، به همین دلیل هیچ صفت کمالی در بیرون ذات او وجود ندارد، چرا که او کمال مطلق است، بنابراین نمی توان صفت کمالی را خارج از وجود او تصور کرد .

شاخه های توحید و شرک

برای این که در صراط توحید قدم برداریم، و از هرگونه شرک پاک باشیم، باید بدانیم که توحید شاخه های متعددی دارد، چنان که به همین مناسبت شرک دارای شاخه های مختلفی است . در میان دانشمندان عقاید معروف است که توحید دارای چهار شاخه اصلی است که عبارتند از: 1 - توحید ذات 2 - توحید صفات 3 - توحید عبادت (یعنی پرستش تنها شایسته ذات پاک خدا است) 4 - توحید افعال . هر یک از این شاخه ها نیز به شاخه های دیگر تقسیم می شوند . به همین نسبت، شرک نیز دارای شاخه های گوناگون است، مانند: شرک در ذات به این معنی که معتقد باشیم خدا در ذاتش بیش از یکی است، مثل عقیده دوگانه پرستان که اعتقاد به اهریمن خدای شرور و بدی ها، و یزدان خدای خیر و نیکی ها است، و مثل عقیده تثلیث مسیحیان که معتقدند که خدا همان «اب، ابن و روح القدس » است و این سه در عین آن که سه است، یکی شده و درهم آمیخته شده اند . و مانند شرک در صفات که بگوییم، صفات خدا جدای از ذات خدا است . و مانند شرک در عبادت، یعنی در پرستش برای خدا شریک قایل شویم، که غالبا مبارزه پیامبران با مشرکان، در مورد همین شرک بود، که آنها در پرستش، چیزهای دیگر را نیز می پرستیدند، و آن را شریک خدا قرار می دادند . و مانند شرک افعالی که در مقابل توحید افعالی قرار گرفته، به این معنی که اعتقاد داشته باشیم موجود دیگری در آفرینش پدیده ها، یا در ربوبیت و اداره و تدبیر نظام جهان با خدا شرکت دارد . و هم چنین در مالکیت و حاکمیت جهان . بنابراین باید از هرگونه قیاس و شرک پرهیز نمود، تا بتوان در پرتو توحید ناب حرکت کرد .

شرک به قدری مورد نفرت است که به طور جدی باید از آن - حتی به اندازه یک لحظه - پرهیز کرد، چنان که پیامبر (ص) به یکی از یارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: «ایاک ان تشرک بالله طرفة عین، و ان نشزت بالمنشار او قطعت او صلبت او حرقت بالنار; از همتا قراردادن برای خدا حتی به اندازه یک چشم به هم زدن اجتناب کن، هرچند با اره تو را بریده بریده کنند، یا تو را قطعه قطعه نمایند، یا به دار آویزند و یا در آتش بسوزانند .» (2)

خداوند در قرآن، در مورد بیچارگی و کیفر و بدبختی مشرک و باطن هولناک شرک، مثالی زده و می فرماید:

«ومن یشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق; هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، گویی از آسمان سقوط نموده، و پرندگان (در وسط هوا) او را می ربایند، و یا تندباد، او را به جای دور دستی پرتاب می کند .» (3)

در تاریخ درخشان صدر اسلام آمده، در سال هشتم طایفه ثقیف می زیستند، مشرک بودند، به مدینه به محضر پیامبر اسلام (ص) آمده و گفتند: 1 - ما حاضر شده ایم اسلام را بپذیریم، مشروط بر این که دو پیشنهاد ما را بپذیرید: به ما اجازه دهید تا سه سال پرستش بت «لات » را ادامه دهیم 2 - دستور دهید که نماز را از ما بردارید .

پیامبر (ص) هر دو پیشنهاد را به طور قاطع رد کرد، چرا که اولی اثبات شرک، و دومی ترک نشانه توحید خالص بود، و در مورد نماز فرمود: «لا خیر فی دین لا صلاة فیه; دینی که دارای نماز نباشد خیر ندارد .» (4)

شرک و بت پرستی بزرگترین آفت برای انسانیت، و آتش شعله ور برای سوزاندن کرامت و کمالات انسانی است، موضع گیری پیامبر اسلام (ص) در برابر شرک، به قدری قاطع و شکننده بود، که در سخت ترین شرایط، سران شرک پیشنهاد سازش کردند، که پیامبر (ص) با آنها مماشات کند، آنها گفتند: یک سال ما آیین تو را می پذیریم، یک سال تو آیین ما را بپذیر، در این صورت بهترین امتیاز را به تو خواهیم داد، پیامبر (ص) در پاسخ آنها فرمود: «معاذ الله ان اشرک به غیره; پناه می برم به خدا که من چیزی را همتا و شریک خدا قرار دهم .»

آنها گفتند: تو بیا فقط بعضی از خدایان ما را لمس کن و دستی بر آنها بکش و از آنها تبرک بجوی، آنگاه ما تو را تصدیق کرده و خدایت را می پرستیم، پیامبر (ص) این جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم، در این هنگام سوره کافرون (صد و نهمین سوره قرآن) نازل شد، که پیامبر (ص) طبق آن، به طور تاکید و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمی پرستم . (5)

در حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده: «کسی که سوره قل یا ایها الکافرون را بخواند گویی یک چهارم قرآن را خوانده، و موجب دور شدن شیاطین طغیانگر از او می شوند» (6)

گویی این تعبیر اشاره به آن است که یک چهارم قرآن بیانگر مبارزه با شرک و بت پرستی است . و عصاره آن در این سوره آمده است، و پرهیز از شرک و موضع گیری قاطع در برابر آن، شیطان های سرکش را منکوب و مغلوب کرده و از تسلط بر انسان دور می سازد .

جالب این که در قرآن در ظاهر بیش از دویست بار، سخن از زشتی شرک و نفی گرایش های غیر توحیدی به میان آمده - جز آنچه در معنی، از شرک نهی شده است - و اعلام شده که عذاب شدید در کمین مشرکان است به عنوان نمونه می فرماید: «انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام; مشرکان پلید و ناپاکند، باید نزدیک مسجدالحرام (کعبه) نشوند» (7)

و در مورد دیگر می فرماید: «من یشرک بالله فقد افتری اثما عظیما; آن کس که برای خدا شریک قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است .» (8)

توحید ناب در سخن پیامبر (ص) و علی (ع)

برای تکمیل این بحث نظر شما را به دو سخن از پیامبر (ص) و علی (ع) جلب می کنیم:

1 - مردی به محضر رسول خدا (ص) آمد و پرسید: بالاترین مرحله علم چیست؟ پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «شناخت خدا آن گونه که شایسته او است » آنگاه در توضیح افزود: «این که بدانی خدا نه مثلی دارد، نه شبیهی، و او را به عنوان معبود واحد، خالق، قادر، اول، آخر، ظاهر و باطن بشناسی، که نه همتایی دارد و نه مانندی، این است حقیقت معرفت خدا .» (9)

2 - هنگام جنگ جمل که آتش جنگ به شدت شعله ور بود، مردی جلو آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان! آیا تو می گویی خداوند واحد است؟» در این هنگام سپاهیان به او حمله و انتقاد کردند که اکنون چه وقت این سؤال است، حضرت علی (ع) به سپاهیان فرمود: او را به حالش بگذارید، آنچه که این عرب از ما می خواهد، ما از گروه دشمن می خواهیم (و به خاطر آن می جنگیم) . سپس فرمود: ای اعرابی! این که می گوییم خدا واحد است چهار معنی دارد که دو معنی آن ناروا، و دو معنی آن صحیح و ثابت است، اما آن دو معنی ناروا: 1 - این که کسی بگوید خدا واحد است و مقصودش واحد عددی باشد، یعنی یکی که دو ندارد، در صورتی که خدا یکتایی است که نداشتن دومی برای او تصور ندارد، بنابراین داخل در اعداد نمی شود 2 - کسی بگوید خدا واحد است و منظورش از واحد، نوعی از جنس باشد، این نیز درست نیست، زیرا مفهومش شبیه تراشی برای خدا است، اما آن دو معنی صحیح، یکی این است که او یکتا است و هیچ گونه شبیه ندارد، دوم این که بگویی او «احدی المعنی » است، یعنی ذات او نه در وجود خارجی و نه عقل و وهم قابل تقسیم و تجزیه نیست . (10)

ظلم بزرگ بودن شرک

دلایل بر بطلان شرک بسیار است، لقمان در بخش دیگر نصیحت خود، به یک دلیل از دلایل بطلان شرک که قدر جامع دلایل دیگر است اشاره کرده و می فرماید: «شرک، ظلم بزرگی است .»

شرک هم ظلم است و هم ظلم بزرگ، زیرا از یک جهت ظلم به خدای بزرگ است، از این رو که موجود بی ارزشی همچون بت و انواع موجودات زبون دیگر، همتای خدا قرار گرفته است، به عنوان مثال اگر بگوییم مورچه سیاه حقیر، همتای سلیمان (ع) است، آیا چنین مقایسه ای ظلم به سلیمان (ع) نیست؟ و از جهت دیگر ظلم به خلق خدا است چرا که عظمت فکری او را لگدکوب کرده و او را بنده و دلبسته امور ناچیز و ناتوان خواهد کرد، و موجب سقوط و انحطاط فکری او می شود، زیرا موجودی پست تر از خود را همتای خدای خود گردانده است و از سوی سوم شرک باعث آن می شود که انسان از اوج عزت عبودیت خداوند بزرگ به قعر دره ذلت پرستش غیر خدا ساقط می گردد، چه ظلمی بالاتر از این . سخن لقمان بیانگر آن است که همواره در همه چیز خط عدالت و انصاف پیموده شود، عدالت به معنی آن است که هر چیزی در جای صحیح خود قرار گیرد، و ظلم ضد آن است .

در اینجا باید به این نکته نیز توجه داشت که شرک، معنی و دامنه گسترده و شاخ و برگ های گوناگون دارد، پند لقمان به پیروی از پیامبران (ع) پرهیز شدید از هر گونه شرک است، که این پرهیز سنگ زیرین و خشت نخستین ترقی و تعالی معنوی است . بنابراین شامل شرک آشکار (بت پرستی و . .). و شرک خفی (ریا و خودنمایی) نیز خواهد شد . امام صادق (ع) فرمود: «شرک پنهان تر از حرکت مورچه در شب ظلمانی بر روی لباس موئین سیاه رنگ است، و یکی از اقسام آن این است که انسان انگشتر خود را برای طلب حاجت از خدا، در انگشتش گردش دهد .» (11)

یکی از شاخه های توحید، تسلیم محض در برابر خدا است، و ضد آن حالت تردید در دستورهای الهی است که یک نوع شرک است، بر همین اساس امام صادق (ع) فرمود: اگر مؤمنی در مورد چیزی که خدا و رسولش تشریع کرده بگوید چرا بر خلاف آن را تشریع نکرده؟ یا چنین حالتی در روح و روانش حاکم شود، بی آنکه به زبان آورد، دستخوش شرک شده است .» سپس امام (ع) آیه 64 نساء را به عنوان شاهد تلاوت فرمود . (12)

پی نوشت ها:

1 . لقمان (31) آیه 13 .

2 . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 107 .

3 . حج (23) آیه 31، و در آیه 41 سوره عنکبوت نیز نظیر این تشبیه آمده است .

4 . کامل ابن اثیر، ج 2، ص 542 .

5 . تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 552 .

6 . همان، ص 551 .

7 . توبه (9) آیه 28 .

8 . نساء (4) آیه 48 .

9 . بحار، ج 3، ص 14 .

10 . بحار، ج 3، ص 206 و 207 .

11 . همان، ج 72، ص 92 .

12 . اصول کافی، ج 2، ص 398 .



      
   1   2   3      >