پورتال اوقات فراغت اداره کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری

این وبلاگ با هدف تجمیع و اطلاع رسانی طرح اوقات فراغت تابستان 1393 اداره کل تبلیغات اسلامی استان چهارمحال و بختیاری راه اندازی شد

شرافت انسان

 

 [شرافت انسان بر دیگر حیوانات‏]

اى مفضّل! نظر کن در آنچه حق تعالى مخصوص گردانیده است به آن انسان را در خلقتش براى تشریف و تفضیل او بر سایر حیوانات زیرا که چنان خلق شده که راست مى‏تواند ایستاد و درست مى‏تواند نشست که کارها را به دستها و جوارح خود به عمل آورد و تواند کارها را چنانچه خواهد به تقدیم رساند اگر به روش چهار پایان به رو در افتاده بود هیچ یک از اعمال او مباشر نمى‏توانست شد.

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 71

[حواس پنج‏گانه در انسان و اسرار آفرینش آن‏]

اکنون نظر کن اى مفضّل به سوى این حواس که مخصوص شده است به آنها انسان در خلقت خود و شرف یافته به آنها بر غیر خود چگونه دیده‏ها را در سر او قرار داده است مانند چراغها که در بالاى مناره برافروزند تا تواند همه اشیاء را مطالعه نماید، و دیده را در اعضاى پائین‏تر قرار نداده مانند دستها و پاها که آفتها به آن برسد یا در مباشرت اول اعمال به آن جوارح علتى در آنها حادث شود و در اعضاى وسط بدن قرار نداد مانند شکم و پشت که دشوار باشد به کار فرمودن آن در دیدن اشیاء و چون هیچ موضعى از براى این حاسّه مناسب‏تر از سر نبود در آنجا قرار داد که از همه اعضاء بلندتر است و آن را صومعه گردانیده براى حواس پنجگانه که محسوسات پنجگانه را درک نماید و ادراک هیچ یک از محسوسات از او فوت نشود.

پس چشم را آفرید که رنگها را دریابد. اگر دیده نمى‏بود که رنگها را احساس نماید، خلق رنگها بى‏فایده بود.

و سمع را از براى ادراک صداها آفریده. اگر صدا مى‏بود و گوش نمى‏بود که بشنود، آفریدن صدا بى‏نفع بود.

و هم چنین است سایر حواس. اگر محسوسات مى‏بودند و حواس نبودند، خلق آنها بى‏فایده بود و از آن جانب نیز چنین است.

و اگر دیده مى‏بود و صاحب رنگ که دیده مى‏شود نمى‏بود، دیده را فایده نبود.

و اگر گوش مى‏بود و شنیدنى نمى‏بود، گوش بى‏فایده بود.

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 72

پس نظر کن که چگونه هر چیزى را براى چیزى آفریده و براى هر حاسّه محسوسى و براى هر محسوسى حاسّه مقرر ساخته.

و ایضا در هر حسّى امرى چند مقرر گردانیده که متوسط باشند میان حاسّه و محسوس که احساس بدون آنها حاصل نمى‏شود مانند روشنى و هوا براى دیدن و شنیدن. اگر روشنى نباشد که رنگ براى دیده ظاهر شود دیده ادراک آن نمى‏کند. و اگر هوا نباشد که صدا را به سامعه برساند، سامعه ادراک صدا را نمى‏کند. آیا مخفى مى‏ماند بر کسى که صحیح باشد نظرش و بکار فرماید فکرش را آن که مانند آنچه من وصف کرده‏ام از تهیّه حواس و محسوسات که هر یک با دیگرى مطابق و موافق است و آن چه احساس حواس بر آنها موقوف است همه مهیّاست نمى‏باشد مگر به عمد و تقدیر از خداوند لطیف و خبیر.

[فقدان بینایى و خلل‏هاى آن‏]

تفکّر کن اى مفضّل! در حال کسى که نابیناست چه خللها در امور او به هم مى‏رسد زیرا که پیش پاى خود را نمى‏داند، و پیش روى خود را نمى‏بیند، و میان رنگها فرق نمى‏کند، و صورت نیک و بد را تمیز نمى‏کند، و اگر بر گودالى مشرف شود احتراز نمى‏تواند کرد. و اگر دشمنى بر روى وى شمشیر کشد امتناع نمى‏تواند نمود و هیچ صنعتى از او متمشّى نمى‏شود مانند کتابت و درودگرى و زرگرى حتى‏

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 73

آن که اگر نه تندى فهم او باشد، به منزله سنگى خواهد بود که افتاده باشد.

[فواید سامعه‏]

و هم چنین کسى که سامعه ندارد، بسیارى از امور او مختّل است زیرا که از لذّت مخاطبه و محاوره و نغمات دل ربا و الحان راحت افزا محروم است، و در محاورت او کار بر مردم بسیار دشوار است، و دلتنگ مى‏شوند از مکالمه او. و نمى‏شنود از اخبار و احادیث مردم سخنى گویا حاضرى است مانند غایبان، و زنده‏اى است مانند مردگان و کسى که عقل ندارد مانند چهارپایان است، بلکه بسیارى از مصالح که چهارپایان مى‏دانند، دیوانگان نمى‏دانند.

آیا نمى‏بینى که چگونه اعضاء و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هر چه او را ضرور است و از فقد آن خلل به احوال او راه مى‏یابد. همه در خلقت حاصل است؟ اینها همه دلیل است بر این که به تقدیر و تدبیر عالم خبیر آفریده شده است.

[راز محروم ماندن بعضى افراد از بینایى و شنوایى‏]

مفضّل گفت: پس چرا بعضى از مردم این جوارح ایشان مفقود مى‏باشد و آن اختلالها که فرمودید در احوال ایشان به هم مى‏رسد؟

حضرت فرمودند که: این براى تأدیب و موعظه است براى آن کسى که مبتلا مى‏شود و غیر آن، چنانچه پادشاهان تأدیب مى‏کنند

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 74

مردم را که ایشان ترک اعمال قبیحه بکنند و دیگران نیز از احوال ایشان پند گیرند، و مردم این را از ایشان مى‏پسندند و انکار بر ایشان نمى‏کنند و در این باب تصویب رأى ایشان مى‏نمایند. و باز حق تعالى این گروه را که به این بلاها مبتلا گردانیده اگر صبر کنند و به سوى خدا انابت نمایند بعد از مرگ آن قدر ثواب کرامت فرماید که در جنب آن ثواب‏ها بسیار سهل و حقیر مى‏شمارند این بلاها را حتى آن که اگر ایشان را بعد از مرگ مردد گردانند میان آن که به دنیا برگردند، صحیح باشند یا مبتلا، هر آینه اختیار بلا را خواهند کرد براى آن که مثوبات ایشان مضاعف گردد.

[حکمت خلق برخى از اعضاء به صورت فرد یا جفت‏]

فکر کن اى مفضّل! در اعضائى که طاق و جفت آفریده شده‏اند، چه حکمت و تدبیر در آنها مرعى داشته، پس «سر» را یکى آفریده، زیرا که مصلحتى نیست در آن که آدمى را دو سر بوده باشد نمى‏بینى که اگر با سر آدمى سر دیگر تصور کنى هر آینه آن زیاد خواهد بود بر او بدون احتیاجى به سوى آن زیرا که حواسى که آدمى به آن محتاج است در یک سر مجتمع مى‏تواند بود.

و ایضا اگر چنین باشد اگر به یک سر سخن گوید، سر دیگر معطّل خواهد بود و حاجتى به او نخواهد بود. و اگر از هر دو سر یک سخن گوید یکى بى‏فایده و زاید خواهد بود و اگر به یکى سخن گوید به غیر سخنى که به دیگرى گوید بر شنونده دشوار خواهد شد که متوجه‏

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 75

کدام یک شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسید.

و دستها را جفت آفریده، زیرا که خیرى نیست در آن که آدمى یک دست داشته باشد زیرا که خلل مى‏رساند به آنچه مزاولت آنها نماید از اعمال، نمى‏بینى که نجّار و بنّا اگر یک دست ایشان شل شود نمى‏توانند که صناعت خود را به عمل آورند، و اگر به تکلّف و مشقّت به عمل آورند مانند کسى که دو دست دارد هر دستى معاونت دست دیگر مى‏کند به عمل نمى‏توانند آورد.

[قدرت تکلّم و عضوهاى مربوط به صدا]

بسیار تفکّر کن اى مفضّل! در صدا و سخن و آلتها که قادر منّان براى آنها در انسان مقرر ساخته است، پس حنجره مانند لوله‏اى است از براى بیرون آمدن آواز، و زبان و دندانها و لبها آلتى چندند براى قطیع حروف و ظهور نغمات، نمى‏بینى کسى را که دندانهایش ریخته است «سین» را چنانچه مى‏باید نمى‏تواند گفت، و کسى که لبش افتاده باشد «فا» را درست نمى‏تواند ادا کند و کسى که زبانش سنگین شده «راء» را درست نمى‏تواند اظهار کرد. و شبیه‏ترین چیزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناى انبانى است که باد حنجره شبیه است به ناى، و شش شبیه است به انبانى که باد در آن مى‏کنند، و عضلاتى که شش را مى‏گیرند تا صدا بیرون آید مانند انگشتان است که بر آن انبان مى‏گذارند تا داخل شود باد در ناى، و لبها و دندانها که حروف نغمات را تقطیع مى‏کنند مانند انگشتان است که پیاپى بر دهان مى‏گذارند تا

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 76

صداى آن به الحان مختلفه بیرون آید.

و هر چند محلّ خروج صدا را ما تشبیه کردیم به ناى انبانى براى شناسانیدن، اما در حقیقت آن را باید تشبیه به ادوات صوت کرد زیرا که آن مقدم است بر این. و این منافع که مذکور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و این مخلوق که از آن صنعت خالق برداشته، پس خبر داد تو را به منافعى که این اعضاء را هست در صنعت کلام و اخراج حروف.

[فواید دیگر این اعضا]

و در این اعضاء با این منافعى که مذکور شد منافع دیگر است، پس حنجره براى آن که نسیم از خارج به شش برسد و ترویح کند دل را و بادزنى باشد براى آن به آن نفس که پیاپى پیوسته بر آن وارد مى‏شود که اگر اندک زمانى آن نسیم حبس شود و به دل نرسد البته آدمى هلاک مى‏شود.

و به زبان مزه‏هاى مختلف مى‏چشد و میان آنها تمیز مى‏کند که کدام تلخ است و کدام ترش و شیرین و کدام آب شور است و کدام شیرین و کدام گندیده و کدام پاکیزه و با این منافع، زبان یاورى است بر فرو بردن طعام و آب.

و دندانها خورد مى‏کند غذا را که آسان شود فرو بردن آن. و دندانها با این منفعتها پشتیبانى است براى لبها که از اندرون دهان نگاه مى‏دارد آنها را که سست نشوند و نیاویزند.

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 77

[خلل‏هایى که فقدان برخى آلات مذکور پدید مى‏آورد]

عبرت‏گیر براى این از حال کسى که دندانهایش افتاده است، نمى‏بینى که لبهایش سست و متحرک است و به لبها مى‏مکد آب را که به تدریج به گلو داخل شود که اگر به یک دفعه داخل شود در گلو بند مى‏شود یا اندرون را مجروح مى‏گرداند، و با این منافع لبها به مثابه دو در است که بر دهان بسته مى‏شوند و هر گاه خواهند مى‏گشایند و هر گاه خواهند مى‏بندند، پس دانستى که به آنچه وصف کردیم براى تو بر هر یک از این اعضاء چندین منفعت عظیم مترتّب مى‏شود چنانچه یک آلت براى چندین عمل به کار آید مانند تیشه نجّارى که براى تراشیدن چوب و کندن زمین و غیر آن به کار مى‏رود.

[دستگاه فهم و ادراک‏]

و اگر دماغ و مغزى که در سر است براى تو گشوده شود، خواهى دید آن را که پیچیده شده است به حجابى چند بعضى بر بالاى بعضى براى آن که نگاه دارند آن را از عوارضى که موجب اختلال آن مى‏گردد و براى آن که آن را محافظت کنند که متحرک و مضطرب نشود. و استخوان کاسه سر به منزله کلاه خودى است براى محافظت آن که اگر صدمه بر سر واقع شود یا بر جایى سائیده شود ضررى به آن نرسد. و به روى پوست سر موئى رویانیده که به مثابه پوستینى باشد براى آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است، پس کى محافظت کرده‏

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 78

است دماغ را چنین محافظتى مگر آن خداوندى که آن را آفریده و منبع حواس آدمى گردانیده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علوّ منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت که نسبت به سایر اجزاى بدن دارد.

[قرارگاه چشم‏]

تأمل کن اى مفضّل پلک را بر چشم چگونه به منزله پرده به روى آن قرار داده که آویخته شود و کنار آن را که شفر مى‏نامند مانند رسنها و حلقه‏ها تعبیه کرده که هر وقت که خواهند پرده را بیاویزند و هر گاه خواهند بالا کشند و دیده را در میان غارى قرار داده و به آن پرده و موهاى مژه که بر آن رویانیده محافظت نموده.

[ساختمان دل‏]

اى مفضّل! کى دل را در میان سینه قرار داده و پنهان کرده و پیراهنى که آن پرده دل است بر روى آن پوشانیده و دنده‏ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانیده با گوشت و پوستى که بر روى دنده‏ها رویانیده براى آن که از خارج چیزى بر او وارد نشود که موجب جراحت آن گردد؟

کى در حلق دو منفذ قرار داده، که یکى محل بیرون آمدن صدا و نفس باشد که آن حلقوم است و متّصل است به شش و دیگرى محل‏

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 79

نفوذ غذا است که آن را مرى مى‏گویند و متصل است به معده و غذا را به معده مى‏رساند.

و بر حلقوم سرپوشى قرار داده که در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن که به شش برسد و آدمى را هلاک کند؟

کى شش را بادزن دل قرار داده که پیوسته در حرکت است و آن را سستى به هم نمى‏رسد و باز نمى‏ایستد براى آن که حرارت در دل جمع نشود که آدمى را تلف کند؟

کى براى منافذ بول و غایط مانند بندهائى که در میان کیسه‏ها مى‏باشد قرار داد، که هر وقت که خواهند بر هم آورند و هر وقت که بخواهند بگشایند که هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنین نبود، همیشه این دو فضله جارى و متقاطر مى‏بودند و عیش آدمى فاسد مى‏شد، آدمى چه قدر از این نعمتها را وصف تواند کرد. بلکه آنچه احصاء نمى‏کنیم زیاده است از آن که کردیم و آنچه مردم نمى‏دانند بیشتر است از آن که مى‏دانند.

کى معده را عضوى عصبى در نهایت صلابت گردانیده از براى آن که طعامهاى غلیظ را هضم تواند کرد؟

و کى جگر را نرم و نازک گردانیده براى آن که قبول نماید خالص غذاى لطیف را تا آن که در آنجا هضم دیگر یابد لطیف‏تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟

آیا گمان مى‏برى که بى‏مدبّرى و مقدّر حکیم علیم چنین امور که‏

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 80

مشتملند بر انواع حکمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ کلّا و حاشا، متمشّى نمى‏شود مگر از خداوند قادرى که عالم است به اشیاء پیش از آفریدن آن‏ها و هیچ چیز از قدرت او بیرون نیست و لطیف و خبیر است.

[مغز در لوله‏هاى استخوان‏]

فکر کن اى مفضّل چرا مغز نازک را در میان لوله‏هاى استخوان مضبوط گردانیده تا آن را حفظ نماید که ضایع نشود؟ چرا خون سائل را در رگها محسور گردانیده است مانند آب که در ظرفها جاى دهند مگر از براى آن که ضبط نماید آن را که از بدن بیرون نرود و یا به جاها که نباید جارى نشود؟

چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده است؟ مگر براى آن که نگاه دارنده آنها و یاور آنها مى‏باشد در کارها.

چرا میان گوش را پیچیده قرار داده مانند زندانها و دخمه‏ها؟ مگر براى آن که آواز از در آن جارى شود، تا به پرده گوش که محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شکسته باشد که به آن پرده جراحتى و ضررى به هم نرسد.

چرا خداوند این گوشت را بر رانها و نشستگاهش قرار داده؟ مگر براى آن که در نشستن آزار به وى نرسد چنانچه کسى که بدنش در بیمارى یا غیر آن کاهیده شده باشد اگر چیز نرمى حایل نباشد میان او

توحید مفضل / ترجمه علامه مجلسى، ص: 81

و زمین که صلابت زمین به او نرساند آزار مى‏کشد.

کى گردانیده است آدمى را نر و ماده، و مگر کسى که او را براى تناسل آفریده؟

و کى او را نسل آورنده آفرید؟ مگر آن کسى که او را صاحب امل و آرزو قرار داده که براى آن آرزوها تحصیل نسل نماید.

و کى داده است به او آلات عمل، مگر آن که او را کار کن آفریده.

و کى او را کار کن آفریده مگر آن که او را محتاج گردانیده؟

و کى او را محتاج گردانیده مگر آن که اسباب رفع حاجت او را مهیّا گردانیده و کى او را به فهمانیدن میان سایر حیوانات مخصوص گردانیده؟

مگر آن که مکلف گردانیده و پاداش عمل نیک و بد براى او مقرر گردانیده.

و کى به او چاره بخشیده مگر آن که او را قوت چاره عطا کرده است.

و کى قوت چاره او را عطا کرده است. مگر آن که حجت را بر او تمام کرده.

و کى متکفّل امرى چند شده که چاره‏اش به آنها نمى‏رسد مگر آن خداوندى که به نهایت شکر نعمتهاى او نمى‏تواند رسید.

فکر کن: و تدبیر نما در آنچه از براى تو وصف کردم آیا بى‏صانعى چنین او را حاصل مى‏تواند شد و چنین کارخانه منظم مى‏تواند بود؟

تبارک‏ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏.