زنگ اوّل ؛توحید. دومین زنگ ؛نبوت و معاد . طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید
در حفاظت ز امیرم امام علی خامـــنه ای
می میشوم میثـــم تــــمّار ، بـــه دارم بزنید
چــــادرت خـــاکی شد و زمین خجالت کشید از ناتوانی اش …وتو آنجا که تنها شدی در کــــــوچه های مدینه
نمیدانم چقدر در دلت قرآن میخواندی که چــــــادرت را …دست نامحرم تو را … وچشم هایی که می گشت
به دنبال مـــردی با غیرت … چشم هایی که پر از اشک بود اشـــکی که قطره قطره اش به رنگ درد بود…
دردی که هیچ کس جز علــــــی نفهمید… یک وهاب? در قبرستان بق?ع به آقای قرائتی گفت که چرا شما فاطمه ?ا حسن ?ا ز?ن العابد?ن را صدا م? زن?د وقت? آنها مرده اند و خاک هستند؟
آن وهاب? که م?خواست ش?عه را بشکند؛ ?ک قلم برداشت گفت بب?ن ا?ن قلمه، آ? ش?عهها من ا?ن قلم رو م?ندازم زم?ن و انداخت و گفت شما م?گ?د 4 تا امام ا?نجا خواب?ده، ا? امام حسن قلم رو به من بده؛ نداد! ا? امام ز?ن العابد?ن؛ امام باقر؛ امام صادق؛ فاطمه زهرا؛ قلم رو به من بده؛ نداد! وقت? ا?نا نم?تونن ?ک قلم رو به من بدن پس چطور شما متوسل م?ش?د؟ ا?نا مردن تموم شد د?گه ه?چ قدرت? ندارن، ?ک قلم رو به ما ندادن.
آقای قرائتی هم گفت خب قلم رو حا? تو به من بده وقلم رو انداخت زم?ن و گفت: ?الا، خدا?ا قلم رو به ما بده! و اتفاقی نیفتاد. بعد به وهابی گفت: د?د? خدا هم نداد، پس با منطق شما خدا هم مرده! مگه هرکس زنده هست با?د نوکر تو باشه؟!
به فکر نمازت باش ، مثل شارژ موبایلت!
با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!
از انگشتانت برای ذکر استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!
قرآن را همیشه بخوان مثل پیام های موبایلت!
امام صادق(ع) فرمودند:
لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛
هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.
فروع کافی، ج3، ص270
منبع:شکو ایثار خبرگزاری فارس: محمود نکوگویان فرزند شیخ رجبعلی خیاط در پنجاه و یکمین سالگرد ارتحال پدرش، با بیان اینکه شیخ با ریاضتهای کاذب مخالف بود، از ماجرای برخورد شیخ با مرتاضی سخن گفت که تکهسنگ را به میوه تبدیل میکرد!
همزمان با پنجاه و یکمین سالروز درگذشت شیخ رجبعلی خیاط، ویژه برنامه «از هبوط تا ملکوت» از سوی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و به همت فرهنگسرای اندیشه عصر روز گذشته (دوشنبه 20 شهریور) برگزار شد.
در این مراسم که خانواده و جمعی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط حضور داشتند، ابعاد شخصیتی و همچنین رهنمودهای این عارف بزرگ در زمان حیات مورد بررسی قرار گرفت.
همچنین آیتالله محمد محمدی ری شهری نویسنده کتاب «کیمیای محبت» و محمود نکوگویان فرزند شیخ رجبعلی خیاط به ایراد سخنرانی درباره جایگاه عرفانی شیخ رجبعلی خیاط پرداختند.
در ابتدای مراسم محمود نکوگویان به بیان برخی از خاطرات شیخ پرداخت که در ادامه به آن اشاره میشود:
*ریاضت 75 روزهای که مفید واقع نشد
یک خیاطی به اسم «آقا صمد» در بازار کار میکرد که یک چرخ خیاطی داشت و آن چرخ، همه زندگیاش بود. او از شاگردهای پدرم بود، با همان کسب ضعیف و درآمد کم همیشه بازارچه را ایام محرم خرج میداد.
همین آقا صمد میگفت: یکی از دوستانم حدود 75 روز برای خودسازی جایی برای ریاضت و این نوع کارها رفته بود و بعد که برگشت به من گفت: صمد! برو ببین جناب شیخ درباره من چه میگوید؟ میگفت: وقتی که من وارد کارگاه جناب شیخ شدم، گفت: برو بیرون! گفتم: جناب شیخ، من آمدهام فیضی ببرم!
گفت: به دوستت بگو بدبخت، تو مشرک شدهای! در آن مدت تو خودت را گذاشته بودی جلو که «من چشم برزخیام باز شود!» «من!» ببینم، پس خدا کو؟! برای خدا چه کردهای؟ بعد جناب شیخ گفت: به او بگو برو نمازت را بخوان! زنت هم از تو ناراضی است، برو دو حلقه النگو بگیر و او را راضی کن!
*تبدیل تکهسنگ به گلابی و واکنش شیخ رجبعلی خیاط
جناب شیخ معتقد بود کسانی که در سیر سلوک از طریقه اهل بیت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر ریاضت از نظر قدرت روحی به مقاماتی دست یابند، درهای معارف حقیقی بر آنان بسته است. یک بار ایشان با شخصی از اهل ریاضت برخورد داشت.
به او فرمود: حاصل ریاضتهای تو بالاخره چیست؟ آن شخص خم شد، قطعه سنگی برداشت و آن را به گلابی تبدیل و به شیخ تعارف کرد، شیخ رجبعلی فرمود: این کار را برای من کردی، بگو ببینم برای خدا چه داری ؟! مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد.
* گدایی بیحاصل برای خیر بیحاصل
بنده خدایی بود که روزها به گدایی میپرداخت و شبها به فقرا کمک میکرد که پدر درباره ایشان گفت: این فرد خیلی بیچاره است، زیرا حضرت علی(ع) فرمود: حاضرم از کوهها بالا بروم و سنگ خارا بیاورم، ولی دست گدایی جلو کسی دراز نکنم.
*نگهداشتن قطاری که وقت مردم را میگرفت
فردی که قطار را میتوانست نگه دارد، از هند نزد پدر آمد. پدر گفت: وقت مردم را گرفتن هنر نیست و از او پرسید کارت چیست؟ جواب داد: تردستی! که پدر با این کار هم مخالف بود و گفت این کارها را کنار بگذار و برو سر کار و او را نزد میرمالک صابونچی برد تا صابون درست کند، ولی میرمالک هم از او ناراضی بود، زیرا هنگام نماز به وسیله طی الارض به جمکران میرفت!
|