سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان در کنار کعبه چگونه حاجت خواست

یک روایت جالب از خالد بن ربعى به چند سند ذکر فرموده تا اینکه رسیده به على (علیه السلام) او گفته در روایت آمده است که روزى على (علیه السلام) براى حوائج خود داخل مکه شدند دیدند عربى را که پرده کعبه را گرفته و با خدا حرف مى‏زند.

یا صاحب البیت، البیت بیتک و الضیف ضیفک و لکل ضیف من ضیفه حق فاجعل حقى منک اللیله المغفره، فقال امیرالمومنین لاصحابه اما تسمعون کلام الاعرابى قالوا نعم

عربى آمد پرده خانه را گرفت، عرض کرد: اى صاحب خانه، خانه خانه شما است، مهمان هم مهمان شما است و هر مهمانى بر صاحب خانه حقى دارد حق مرا آمرزش گناهم قرار بده (یعنى به جاى طعام گناهم را عفو فرمایید) على (علیه السلام) رو کرد به اصحاب خود فرمودند: آیا شنیدید کلام اعرابى را؟ گفتند: بلى.

بعد على (علیه السلام) فرمودند: که خداوند کریم‏تر از آن است که مهمانش را ناراضى کند اینها در شب اول واقع گردید، فرمود: شب دوم باز آن عرب آمد، پرده مکه را گرفته و مى‏گوید: اى خداى عزیز و گرامى اکرام کن مرا به عزت خودت و متوجه تو هستم، بحق محمد و آل محمد قسم مى‏دهم عطا کن مرا چیزى را که به غیر از تو کسى به من عطا نمى‏کند و دورگردان از من چیزى را که قادر نیست احدى غیر از تو یعنى مرا اهل بهشت گردان و آتش را از من دور گردان، على (علیه السلام) به اصحاب خود فرمود: قسم بخدا که رسول الله صلى‏الله علیه و آله به من خبر داد که این اعرابى از خدا بهشت مى‏خواهد و خدا عطا مى‏کند و سوال مى‏کند صرف آتش را خدا صرف مى‏کند آتش را از او، على (علیه السلام) فرمود: چون شب سوم شد على (علیه السلام) دید ایضا مرد اعرابى پرده را گرفته، عرض مى‏کند: خداوند شب اول آمدم به درگاه تو طلب آمرزش گناهان خود کردم مرا آمرزیدى.

شب دوم آمدم به درگاه تو طلب بهشت کردم به من عطا کردى، امشب هم آمدم براى دنیایم.

خدایا روزى کنید مرا چهار هزار درهم، على (علیه السلام) این منظره را دید آمد نزدیک فرمود: اى اعرابى خدا را خواندید گناه تو را بخشید بهشت را خواستید به تو داد و آتش را از تو دور کرد و امشب هم سوال چهار هزار درهم کردى، وقتى که اعرابى على (علیه السلام) را شناخت روى کرد به طرف حضرت عرض کرد: بخدا قسم تو آرزوى منى و حاجت خود را از تو طلب مى‏نمایم (یعنى تو هستى حاجت روا و تویى مشکل گشا) فرمود: سوال کنید اى اعرابى.

گفت: هزار درهم مى‏خواهم قرض خود را ادا نمایم و هزار درهم مى‏خواهم یک خانه شخصى بخرم و هزار درهم مى‏خواهم خرج ازدواج کنم هزار درهم مى‏خواهم کسب نمایم فرمود: انصاف دادى هر وقت که آمدى مدینه سوال کن خانه على کجاست؟ اعرابى مدت هفت روز در مکه معظمه بودند بعد حرکت کردند براى مدینه خانه على (علیه السلام) را سراغ مى‏گرفت یک وقت دید یک آقا زاده آمد جلو گفت: بیا من خانه على را نشان به تو بدهم، گفت: شما که هستى؟ فرمود: من پسر على (علیه السلام) هستم و اسم من حسین است. اعرابى سوال کرد: اسم مادرت چه نام دارد؟ فرمود: اسم مادرم فاطمه است علیها السلام است. اعرابى باز سوال کرد: جده شما کیست؟ گفت: خدیجه بنت خولید. سوال کرد: اسم برادرت چیست؟ فرمود حسن (علیه السلام) آن وقت یقین کرد که این آقازاده فرزند امیر المومنین است. گفت: برو به على (علیه السلام) بگو اعرابى آمده که در مکه ضامن شده‏اید، رفت خبر داد حضرت فرمود: یا فاطمه چیزى در خانه هست اعرابى بخورد؟ عرض کرد چیزى در خانه نیست، حضرت رفت سلمان را آورد فرمود: باغى که رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله براى ما غرض کرده آن را بفروش آن باغ را فروختند به دوازده هزار درهم، چهار هزار درهم به اضافه چهل درهم براى نفقه‏اش به اعرابى مرحمت فرمود.

خبر رسید به فقرا شهر مدینه اجتماع کردند، على (علیه السلام) همه را انفاق کرد حتى یک درهم براى خود نماند وقتى که على (علیه السلام) برگشت آمد خانه حضرت زهرا سوال کرد: پسر عم آیا باغ را فروختى؟ فرمود: بلى حضرت فاطمه فرمود: پولش کجاست؟ فرمود: به فقرا دادم، عرض کرد: من گرسنه‏ام و فرزندان من گرسنه و فرزندان من گرسنه و شکى نیست شما هم مثل ما هستید.

امام حسن (علیه السلام) مى‏فرماید: در این هنگام پدرم رفت بیرون براى قرض کردن پس عربى را دید با او است یک شتر، عرض کرد: یا على شتر نمى‏خرى؟ فرمود: پول ندارم. عرض کرد: مهلت مى‏دهم. فرمود چند مى‏فروشى؟ گفت یکصد درهم، على (علیه السلام) فرمود: حسن بگیر در همان ساعت عرب دیگرى را دید عرض کرد: یا على ناقه را مى‏فروشى؟ فرمود: چه کنى؟ عرض کرد: بروم با این شتر در رکاب رسول الله صلى‏الله علیه و آله جنگ نمایم. فرمود: اگر قبول نمایید بخشیدم به شما. عرض کرد: پول دارم چند مى‏فروشى؟ فرمود: چند مى‏خواهى؟ اعرابى عرض کرد: من صد و هفتاد درهم مى‏خرم. فرمود بخرید، من صد درهم او را به آن اعرابى که مقروضم از او مى‏دهم و هفتاد درهم او را براى خودم.

امام حسن (علیه السلام) تحویل گرفت رفتند طلب اعرابى را بدهند دیدند رسول الله صلى‏الله علیه و آله را که در حال تبسم فرمود: یا اباالحسن آیا اعرابى را طلب مى‏کنى کسى که فروخته است جبرئیل بود و خریدار از تو میکائیل ناقه مال بهشت بود درهم از پیش خداوند تبارک و تعالى بود کسى که براى خدا باشد خداوند هم همیشه با او است. ملاحظه فرمودید: على (علیه السلام) دوازده هزار درهم را همه را در راه خداوند داد آن وقت از بهشت براى او ناقه مى‏آید(1).

به جز از على نباشد به جهان گره گشایى

طلب مدد از او کن چو رسد ترا بلایى



مطلب بعدی : حدیث