روایت دیگرى که دلالت دارد بر فضیلت على (علیه السلام) موضوع نهروان است. على (علیه السلام) چون از جنگ نهروان مراجعت فرمودند رسیدند به زمین بابل فرمودند این زمین که دو مرتبه تاکنون در او عذاب نازل شده و اول زمین است که در او بت پرستیده شده و این زمین از زمینهاى قوم لوط است و از براى هیچ پیغمبرى و وصى او جایز نیست که در او نماز بخواند رو کرد به اصحاب فرمود: شما نماز بخوانید و بر من جایز نیست در نماز بخوانم حضرت نماز عصر را نخواند تا آفتاب غروب کرد، در این اثناء شخصى آمد خدمت على (علیه السلام) و عرض کرد یا امیر المومنین من در کنار این زمین مزرعه داشتم که بواسطه این مزرعه زندگى خود را اداره مىکردم و اکنون سه سال است که شیرى در آن مزرعه پیدا شده چند تا کارگر و حیوان مرا خورده و کسى جرات نمىکند در آنجا قدم بگذارد و به این سبب مزرعه بکلى خراب شده تقاضا دارم این حیوان را از سر من رفع نمایید. 1- اسرار معراج ص 312 2- اسرار معراج ص 314
حضرت انگشتر خود را به عمار یاسر دادند و به او فرمودند: با این شخص در آن مزرعه مىروى و انگشتر مرا به آن شیر نشان مىدهى و به او بگویید حیدر کرار تو را امر مىکند که دیگر در این صحرا نمانى و متعرض این شخص نشوى عمار یاسر با این شخص آمدند نزدیک مزرعه رسیدند صاحب مزرعه گفت: من دیگر یک قدر نزدیک نمىآیم، مىترسم.
عمار یاسر با هزاران ترس وارد مزرعه شد ناگاه دید شیرى که به بزرگى گاو مىباشد غرش کنان از مزرعه بطرف او مىآید ترس بر عمار غلبه پیدا کرد چاره ندید انگشتر را به روى دست گرفت و گفت: صاحب این انگشتر على (علیه السلام) وصى پیغمبر مىفرماید: دیگر حق ندارى در مزرعه بمانى.
عمار یاسر دید این حیوان فورا سر به زیر انداخت و به سرعت از مزرعه خارج شد که دیگر اثرى دیده نمىشود صاحب این مزرعه را صدا زد آمد هر گوشه را گردش کرد از شیر اثرى ندید عمار وقتى که برگشت بطرف على (علیه السلام) در دل خطور کرد على (علیه السلام) به سحر شیر را از مزرعه بیرون کرد لکن فورا از فکر خود استغفار کرد و گفت: این امر عجیب به نحو اعجاز صادر گردید نه به نحو سحر و چون حضور على (علیه السلام) مشرف شد دید على (علیه السلام) وضو گرفته و دست به دعا بر داشته و عرض مىکند پروردگارا در زمینى که عذاب تو بود نماز نمىخوانم اکنون از آن سرزمین خارج گردیدم آفتاب را براى من بر گردان تا اینکه من نماز عصر خود را بخوانم هنوز سخن حضرت تمام نشده بود که آفتاب برگشت به محل نماز عصر و آن حضرت نماز عصر خود را خواند دو مرتبه آفتاب غروب کرد حضرت پس از نماز رو کرد به عمار یاسر و فرمودند: اگر امر شیر سحر بود برگشتن آفتاب هم سحر بود، عمار یاسر عرض کرد: قربانت گردم امر ناگوارى در دلم خطور و استغفار کردم((1).
موضوع دیگر که براى حضرت على (علیه السلام) آفتاب برگشت این روایت است که در مدینه روزى حضرت رسول اکرم صلىالله علیه و آله را کسالتى رخ داد و طرف عصر بود که سر مبارک روى دامن على (علیه السلام) گذاشته بود به خواب رفت على (علیه السلام) نماز عصرش را نخوانده بود و دید اگر خواسته باشد سر رسول اکرم صلىالله علیه و آله را به روى زمین گذارد آنجناب از خواب بیدار مىشود لذا نشست تا آفتاب غروب کرد.
چون حضرت از خواب بیدار شد و دید که على (علیه السلام) نماز عصر را نخوانده است دست به دعا بر داشت، عرض کرد: خداوندا على (علیه السلام) در طاعت تو بوده که نماز از او فوت شده پس به عزت و قدرت کامله خود آفتاب را از براى على (علیه السلام) برگردان نماز عصر را بخواند، آفتاب برگشت على (علیه السلام) نماز عصر را خواند دو مرتبه آفتاب غروب کرد(2).
مطلب بعدی :
حدیث