سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقیقت توسل

حقیقت توسل       4     گفت و گویى در مدینه

حقیقت توسل، ص: 4

گفت و گویى در مدینه‏

یوسف با ناراحتى و خشم، با اشاره به عده اى از نمازگزاران، به دوستش مالک مى گوید: واى از این مشرکان بدعت گذار!!

مالک از او مى پرسد: چه کسانى را مى گویى؟ اینان که دارند نماز مى خوانند یا دعا مى کنند ...؟

یوسف: آرى این شیعیان را مى گویم، این مشرکان!!

مالک: به آنان دشنام نده و تهمت شرک نزن!

یوسف: نه، کشتن آنان، شایسته تر از کشتن کافران و بت پرستان هندو است!!

مالک: براى چه تو آنان را مشرک مى دانى؛ در حالى که آنان نیز جزء امت اسلامى هستند.

یوسف: آنان در کنار خداوند، خدایانى دیگر برگزیده اند و چیزى را به جاى خدا مى پرستند که نمى تواند به آنان سود و زیادى برساند.

مالک: چگونه چنین چیزى ممکن است؟ مگر اینان الان در این مسجد بزرگ و به سوى کعبه نماز نمى خوانند و این چنین در برابر او اشک نمى ریزند؟ من کتاب هاى دعا و مناجات آنان‏

حقیقت توسل، ص: 5

را دیده ام؛ هیچ مکتب و گروهى غنى تر از ادعیه و مناجات هاى آنان را ندارد؟! چنان با خدا راز و نیاز مى کنند و چنان او را تحمید و تقدیس مى نمایند که نمى توان مشابه آن را در جایى پیدا کرد!

یوسف: آنان به پیامبر و اولیاى خدا متوسل شده، با عبارت هایى چون: یا رسول الله، یا على، یا حسین، یاصاحب الزمان و ... از آنان مى خواهند حاجتشان را برآورند!! شیعیان مدعى اند: آنان اولیاى خدا هستند و مى توانند نیازهاى ایشان را برآورده سازند. به نظر تو این کار شرک و پرستش خدا نیست؟!

مالک: واقعا به نظر تو چنین کارهایى شرک و کفر است؟!

یوسف: آرى مشرکان و بت پرستان نیز چنین مى کنند؟!

مالک: راستش را بخواهى به علت چنین سخنان و تبلیغاتى، من نیز از شیعیان را آماج دشنام و تهمت ناروا قرار مى دادم ....!

یوسف: دیدى، تو نیز با من هم عقیده اى.

حقیقت توسل، ص: 6

مالک: صبرکن. هرجا که فرصتى دست مى داد و در نبود آنان، دشنام خود را نثارشان مى کردم و آنها را نه تنها جزء مسلمانان نمى دانستم؛ بلکه مایه تفرقه و گمراهى نیز مى دانستم. اما سرانجام در سفر حج با یکى از شیعیان همراه شدم. براساس بدبینى نسبت به شیعیان، با وى سرناسازگارى گذاشته، کینه چند ساله اى را که از آنان داشتم، بر زبان راندم!

یوسف: خوب، حق داشتى؛ باید هم چنین برخورد مى کردى!؟

مالک: یعنى به نظر تو دین اسلام، دشنام، تهمت بداخلاقى و پرخاشگرى را اجازه مى دهد که چنین تشویقم مى کنى؟!

مالک: او، در برابر این پرخاشگرى و اتهامات من، با صبر تمام خاموش ماند و در حالى که از چهره اش خوش رویى نمایان بود، در واکنش به برخورد من فقط مى خندید.

هر چه بر رگبار تهمت هایم مى افزودم، با لبخند مهربانش در من مى نگریست. خوى نیکوى او، آتش دشمنى و دشنام گویى مرا فرو نشاند. زمانى که ساکت شدم، رو به من کرد و گفت: برادر دینى مالک:

حقیقت توسل، ص: 7

اجازه مى دهى سخنى با تو بگویم؟! (میان ما بحث و گفت و گوهایى صورت گرفت و از جمله مطالبى که مرا به پذیرش حقانیت آنان واداشت، موضوع توسل به اولیاى خدا و تعظیم و بزرگداشت آنان بود.)

یوسف: گویا، نیرنگ بازى و سخنان حق به جانب آنان، در تو نیز تأثیرگذاشته است. پس شناخت تو از دین و اسلام اندک است!!

مالک: دارى درباره من هم پیش داورى و قضاوت نادرست انجام مى دهى؟! این نشان مى دهد که سایر اتهامات تو به آنان نیز بى پایه و از سرلجاجت و تعصب است. من آماده ام تا براساس قرآن، سنت و سیره مسلمانان، درباره توسل به اولیاى الهى، با تو گفت و گو کنم.

یوسف: خداى بزرگ از همه خلق نسبت به آفریدگانش مهربان تر است و مانعى میان او و خلق وجود ندارد و بنده در هر جا و هر زمان، باید به طور مستقیم و بدون واسطه، با خدا ارتباط برقرار کرده و بدو متوسل شود و



مطلب بعدی : حدیث