سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشعاری در رثای مولای عشق

مسجد کوفه ببین عزم سفر کرد على


با دلى خون ز تو هم قطع نظر کرد على



مسجد کوفه مگر مسجدالاقصایى تو


که ز محراب تو تا عرش سفر کرد على



رفت آن شب که به مهمانى امّ کلثوم


دخترش را ز غمى سخت خبر کرد على



خبر از کشتن خود داد به تکبیر و فسوس


هر زمان جانب افلاک نظر کرد على



کس چو او روزه یک ساعته هرگز نگرفت


چون که افطار به هنگام سفر کرد على



گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر


پیش شمشیر ستم فرق سپر کرد على



ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او


آنچه اندوخته از خون جگر کرد على



گرچه در هر نفسى بود على را معراج


غوطه در خون زد و معراج دگر کرد على

ازموید

دردل محراب خون جای من است
نغمه تکبیر آوای من است

روزه ام را در سحر قاتل گشود
زان بخون آغشته لبهای من است

بر خدای کعبه گشتم رستگار
با شهادت چون تمنای من است

خون دلهایی که خوردم سالها
از سرم جاری به سیمای من است

ای عدالت می شوی دیگر یتیم
کز جفا بگسسته اعضای من است

هر چه می خواهی ببین زینب مرا
کآخرین ساعات دنیای من است

گر چه ضرب تیغ زهر الود خصم
آتش افکن بر سراپای من است

سرد می اید که بر جانم هنوز
شعله ها از داغ زهرای من است

گر چه زخم سر شهیدم می کند
قاتل من داغ دلهای من است

از موید



مطلب بعدی : حدیث