سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آب آوردن جبرئیل از حوض کوثر براى على (علیه السلام)

حکایت شده که یک روز صبحى بود که ابوبکر و عمر آمدند درب خانه رسول اکرم (صلى‏الله علیه و آله و سلم).

به هر دو فرمودند: بروید در خانه على (علیه السلام) که من نیز از عقب سر شما مى‏آیم که آنچه امشب بر او واقع شده بشنوید انس بن مالک مى‏گوید: من نیز همراه بودم چون رسیدم در خانه على (علیه السلام) آن حضرت از خانه بیرون آمد، فرمود: خیر است مگر چیزى جادث شده است.

ابوبکر گفت: خیر است، در این صبحت بودند که پیغمبر خدا رسید فرمودند: یا على آنچه که امشب بر تو واقع شده از براى ایشان نقل کن، گفت: یا رسول الله از نقل آن شرم دارم، فرمودند: خداوند از کلمه حق شرم نمى‏آورد شما هم در اظهار هر چیزى حادث شده است.

ابوبکر گفت: خیر است، در این صحبت بودند که پیغمبر خدا رسید فرمودند: یا على آنچه که امشب بر تو واقع شده از براى ایشان نقل کن، گفت: یا رسول الله از نقل آنشرم دارم، فرمودند: خداوند از کلمه حق شرم نمى‏آورد شما هم در اظهار هر چه حق و راست باشد شرم نکنید.

پس على (علیه السلام) فرمودند: که مرا احتیاج به غسل شد و آب حاضر نبود حسن را از پى آب به راهى فرستادم و حسین را به راه دیگر و آنها دیر آمدند و من دلگیر بودم که مبادا به نماز نرسم ناگاه دیدم سقف خانه شکافته شد و سطلى پایین آمد، مندیلى بر سر آن هست، آن مندیل را برداشتم سطل را پر از آب دیدم از آن غسل کردم و با آن مندیل بدنم را خشک کردم پس از آن سلط با مندیل بطرف آسمان رفت و من به نماز آمدم بعد حضرت رسول (صلى‏الله علیه و آله) فرمودند: آب از کوثر بود و آورنده آب جبرئیل بود، مندیل از بهشت بود و سطلهاى جنت بود، کیست مثل تو یا على در این شب و حال آنکه جبرئیل خادم تو بود(1).


1- حدیقه الشیعه ص 164



      

برگشتن آفتاب، فضیلتى دیگر براى حضرت على (علیه السلام)

روایت دیگرى که دلالت دارد بر فضیلت على (علیه السلام) موضوع نهروان است. على (علیه السلام) چون از جنگ نهروان مراجعت فرمودند رسیدند به زمین بابل فرمودند این زمین که دو مرتبه تاکنون در او عذاب نازل شده و اول زمین است که در او بت پرستیده شده و این زمین از زمین‏هاى قوم لوط است و از براى هیچ پیغمبرى و وصى او جایز نیست که در او نماز بخواند رو کرد به اصحاب فرمود: شما نماز بخوانید و بر من جایز نیست در نماز بخوانم حضرت نماز عصر را نخواند تا آفتاب غروب کرد، در این اثناء شخصى آمد خدمت على (علیه السلام) و عرض کرد یا امیر المومنین من در کنار این زمین مزرعه داشتم که بواسطه این مزرعه زندگى خود را اداره مى‏کردم و اکنون سه سال است که شیرى در آن مزرعه پیدا شده چند تا کارگر و حیوان مرا خورده و کسى جرات نمى‏کند در آنجا قدم بگذارد و به این سبب مزرعه بکلى خراب شده تقاضا دارم این حیوان را از سر من رفع نمایید.

حضرت انگشتر خود را به عمار یاسر دادند و به او فرمودند: با این شخص در آن مزرعه مى‏روى و انگشتر مرا به آن شیر نشان مى‏دهى و به او بگویید حیدر کرار تو را امر مى‏کند که دیگر در این صحرا نمانى و متعرض این شخص نشوى عمار یاسر با این شخص آمدند نزدیک مزرعه رسیدند صاحب مزرعه گفت: من دیگر یک قدر نزدیک نمى‏آیم، مى‏ترسم.

عمار یاسر با هزاران ترس وارد مزرعه شد ناگاه دید شیرى که به بزرگى گاو مى‏باشد غرش کنان از مزرعه بطرف او مى‏آید ترس بر عمار غلبه پیدا کرد چاره ندید انگشتر را به روى دست گرفت و گفت: صاحب این انگشتر على (علیه السلام) وصى پیغمبر مى‏فرماید: دیگر حق ندارى در مزرعه بمانى.

عمار یاسر دید این حیوان فورا سر به زیر انداخت و به سرعت از مزرعه خارج شد که دیگر اثرى دیده نمى‏شود صاحب این مزرعه را صدا زد آمد هر گوشه را گردش کرد از شیر اثرى ندید عمار وقتى که برگشت بطرف على (علیه السلام) در دل خطور کرد على (علیه السلام) به سحر شیر را از مزرعه بیرون کرد لکن فورا از فکر خود استغفار کرد و گفت: این امر عجیب به نحو اعجاز صادر گردید نه به نحو سحر و چون حضور على (علیه السلام) مشرف شد دید على (علیه السلام) وضو گرفته و دست به دعا بر داشته و عرض مى‏کند پروردگارا در زمینى که عذاب تو بود نماز نمى‏خوانم اکنون از آن سرزمین خارج گردیدم آفتاب را براى من بر گردان تا اینکه من نماز عصر خود را بخوانم هنوز سخن حضرت تمام نشده بود که آفتاب برگشت به محل نماز عصر و آن حضرت نماز عصر خود را خواند دو مرتبه آفتاب غروب کرد حضرت پس از نماز رو کرد به عمار یاسر و فرمودند: اگر امر شیر سحر بود برگشتن آفتاب هم سحر بود، عمار یاسر عرض کرد: قربانت گردم امر ناگوارى در دلم خطور و استغفار کردم‏((1).

موضوع دیگر که براى حضرت على (علیه السلام) آفتاب برگشت این روایت است که در مدینه روزى حضرت رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله را کسالتى رخ داد و طرف عصر بود که سر مبارک روى دامن على (علیه السلام) گذاشته بود به خواب رفت على (علیه السلام) نماز عصرش را نخوانده بود و دید اگر خواسته باشد سر رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله را به روى زمین گذارد آنجناب از خواب بیدار مى‏شود لذا نشست تا آفتاب غروب کرد.

چون حضرت از خواب بیدار شد و دید که على (علیه السلام) نماز عصر را نخوانده است دست به دعا بر داشت، عرض کرد: خداوندا على (علیه السلام) در طاعت تو بوده که نماز از او فوت شده پس به عزت و قدرت کامله خود آفتاب را از براى على (علیه السلام) برگردان نماز عصر را بخواند، آفتاب برگشت على (علیه السلام) نماز عصر را خواند دو مرتبه آفتاب غروب کرد(2).


1- اسرار معراج ص 312

2- اسرار معراج ص 314



      

نزول آیه ولایت درشان حضرت على (علیه السلام)

قلم من لیاقت ندارد از فضایل حضرت على (علیه السلام) بیان نمایم ولى مى‏خواستم اظهار علاقه و محبت کرده باشم و بگویم اى اولین مظلوم در عالم ما هم بسیار شما را دوست داریم.

یکى از آیات قرآن که در شان آن حضرت نازل شده این آیه است:

انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا یقیمون الصلوه و یریدون و هم راکعون 

آیه ولایت در تفسیر مجمع البیان و کتب دیگر از عبدالله بن عباس چنین نقل شد که روزى در کنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پیامبر صلى‏الله علیه و آله حدیث نقل مى‏کرد، ناگهان مردى که عمامه‏اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانیده بود نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر اسلام صلى‏الله علیه و آله حدیث نقل مى‏کرد او نیز با جمله قال رسول الله حدیث دیگر صلى‏الله علیه و آله نقل مى‏نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى کند او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم هر کس مرا نمى‏شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم با این گوشهاى خودم از رسول خدا صلى‏الله علیه و آله شنیدم و اگر دروغ مى‏گویم هر دو گوشم کر باد و با این چشمان خود این جریان را دیدم و اگر دروغ مى‏گویم هر دو کور باد که پیامبر صلى‏الله علیه و آله فرمود: على قائد البرره و قاتل الکفر منصور من نصره مخذول من خذله.

على (علیه السلام) پیشواى نیکان و کشنده کافران است هر کس او را یارى کند خدا یاریش خواهد کرد و هر کس دست از یاریش بر دارد خدا دست ازیارى او بر خواهد داشت سپس ابوذر اضافه کرد اى مردم روزى از روزها با رسول خدا صلى‏الله علیه و آله در مسجد نماز مى‏خواندم سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى کمک کرد ولى کسى چیزى به او نداد او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضاى کمک کردم ولى کسى جواب مساعد به من نداد.

در همین حال على (علیه السلام) که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد پیامبر صلى‏الله علیه و آله که در حال نماز بود این جریان را مشاهده کرد هنگامى که از نماز فارغ شد سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین گفت: خداوندا برادرم موسى از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانى و کارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشاى تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز موسى درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزیر و یاورش قرار ده و بوسیله او نیرویش را زیاد کنى و در کارهایش شریک سازى خداوندا من محمد پیامبر و برگزیده توام سینه مرا گشاده کن و کارها رابر من آسان، از خاندانم على (علیه السلام) را وزیر من گردان تا بوسیله او پشتم قوى و محکم گردد.

ابوذر مى‏گوید: هنوز دعاى پیامبر صلى‏الله علیه و آله پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شده و به پیامبر صلى‏الله علیه و آله گفت: بخوان پیامبر صلى‏الله علیه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انما ولیکم الله الى آخر آیه، ولى شما سه کس است خدا و رسول خدا و کسانى که ایمان آورده‏اند و نماز را برپا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏دهند(1).


1- تفسیر مجمع البیان و تفسیر نمونه



      

علم خوب است یا مال؟ (از نظر على (علیه السلام))

در روایت وارد شده که ده نفر با هم، هم قول شدند گفتند مى‏رویم و از على بن ابیطالب سوال مى‏کنیم اگر جواب همه ما را یکى داد مى‏فهمیم فضلى ندارد ولى اگر هر یکى از ما را از مساله واحد بنوع مخصوص جواب داد مى‏فهمیم که رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله راست فرموده: انا مدینه العلم على بابها من شهر علم هستم و على (علیه السلام) در آن شهر است.

پس شخص اول آمد و سوال کرد یا على علم بهتر است یا مال؟ حضرت فرمودند: علم بهتر است یا زیرا که علم میراث انبیا است و مال میراث قارون و فرعون و هارون و شداد است.

دومى آمد سوال کرد یا على علم بهتر است یا مال؟ حضرت فرمود: علم براى این که علم تو را حفظ مى‏کند و مال را باید تو حفظ کنى او رفت.

سومى آمد سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ حضرت فرمودند: علم زیرا براى عالم دوستانى فراوان است و براى صاحب مال دشمن فراوان است سومى که رفت.
چهارمى آمد سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ علم بهتر است زیرا از علم هر چه بردارى و صرف کنى زیاد مى‏شود ولى از مال بردارى کم مى‏شود او رفت.

پنجمى آمد و سوال کرد یاعلى علم خوب است یا مال؟ فرمودند: علم بهتر است زیرا که شخص مالدار بخیل و لئیم نامیده مى‏شود ولى شخص عالم را با عظمت و بزرگى یاد مى‏شود پس او رفت.

ششمى آمد و سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ فرمودند: علم زیرا که مال را دزدان به دنبال است که برسند مى‏ربایند اما براى علم این وحشت و ترس نیست او رفت.

هفتمى آمد و سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ فرمودند: علم زیرا که مال بمرور ایام کم و کهنه مى‏شود و پوسیده مى‏شود اما علم هر چه زمان بگذرد کهنه و پوسیده نمى‏شود.

هشتمى آمد و سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ فرمودند: علم براى اینکه مال همراه صاحبش بوده تا هنگام مرگ ولى علم هم در حال حیات و هم در حال ممات همراه صاحبش خواهد بود.

نهمى آمد و سوال کرد یا على علم خوب است یا مال؟ فرمودند: علم زیرا که مال دنیا دل را قسى مى‏کند به خلاف علم که دل را نورانى مى‏کند.

دهمى آمد و سوال کرد یا على علم بهتر است یا مال؟ فرمودند: علم خوب است به دلیل اینکه صاحب مال تکبر مى‏کند گاهى ادعاى خدایى مى‏کند ولى صاحب علم متواضع و فروتن مى‏باشد.

ده تا سوال کردند حضرت همه را مختلف و با منطق جواب فرمودند(1)


1- جامع الدرر ج 1 ص 83



      

حضرت على (علیه السلام) استاد جبرئیل است

مرحوم سید جزایرى مى‏نویسد روزى جبرئیل (علیه السلام) خدمت رسول الله صلى‏الله علیه و آله مشرف بود که حضرت امیر المومنین (علیه السلام) وارد شد.

جبرئیل بجهت احترام آن حضرت برخاست رسول خدا صلى‏الله علیه و آله به جبرئیل فرمودند: اتقوم لهذا الصبى قال نعم ان له على حق تعلیم آیا بر مى‏خیزى براى این طفل؟ عرض کرد بلى زیرا که على (علیه السلام) حق تعلیم نسبت به من دارد حضرت فرمود کدام است عرض کرد وقتى که خداوند عالم مرا خلق کرد فرمودند: من انت و ما اسمک و من انا و ما اسمى خداوند فرمود تو کیستى و اسم تو چیست و من که هستم و اسم من چیست؟

تو خداى بزرگ هستى و اسم تو جلیل است و من بنده ذلیل هستم و اسم من جبرئیل است، حضرت فرمود: عمر تو چقدر است عرض کرد: من حساب عمر خود را ندارم ولیکن ستاره‏اى در گوشه عرش هر سى هزار سال یک مرتبه طلوع مى‏کند و بعد غروب مى‏نماید و من تا بحال سى هزار مرتبه این ستاره را دیده‏ام(1).


1- علل الشرایع ص 47



      

پیامبر صلى‏الله علیه و آله خدا را به على (علیه السلام) قسم مى‏ده

از سلمان نقل شده که روزى بر رسول خدا صلى‏الله علیه و آله وارد شدم دیدم در حال سجده خدا را به على (علیه السلام) قسم مى‏دهد که خدایا قسم به على، مى‏دهم تو را گناهانى که بر دوش من است سبک گردان.

سلمان مى‏گوید: تعجب کردم گفتم: خدا را به حق على قسم مى‏دهى؟

فرمود: اگر مى‏خواهى مقام على (علیه السلام) براى تو ظاهر شود بقیع برو صدا بزن بندار چون او را دیدى مقام على را سوال کنید.

سلمان مى‏گوید: رفتم صدا زدم بندار ناگاه شخصى عظیم الجثه در کنار خودم دیدم ایستاده، پرسیدم از او، گفت: یهودى هستم از اهل مدینه لکن در دل محبت على (علیه السلام) را داشتم هر روز در راه على (علیه السلام) مى‏ایستادم زیارت کنم روزى گفتند: على در مسجد است رفتم در محازى درب مسجد ایستادم شاید زیارت کنم، تا رسیدم درب مسجد على (علیه السلام) نگاهى به من کرد مثل اینکه مى‏دانست نظر من دیدن او است زیارت کردم رفتم، تا اینکه از دنیا رفتم در حال کفر و مرا به آتش مبتلا نمودند و لکن آتش از من دور است و به من صدمه‏اى وارد نمى‏آید چون محبت على (علیه السلام) در دل داشتم و به محبت آن بزرگوار از دنیا رفتم‏((1).


1- اسرار معراج ص 293



      

بیان حضرت على (علیه السلام) درباره دنیا

على (علیه السلام) درباره دنیا چه فرموده؟

مى‏فرماید: و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها ما نعلى و لنعیم یفنى و لذه لا یبقى(1)

قسم بخدا اگر داده شود به من هفت آسمان و آنچه در زیر آسمانها است از زمین هفتگانه براى آنکه مخالفت دستور خدا را نمایم درباره مورچه‏اى به اینکه پوست جویى را از او بگیرم هرگز حاضر نخواهم گردید زیرا دنیاى شما در نزد من پستر است از یک برگ سبزى که در دهن ملخى باشد و او را بخورد.

على را با نعمتى که فانى مى‏شود و لذایذى که باقى نمى‏ماند چه کار است‏(2).


1- اسرار معراج ص 17

2- اسرار معراج ص 17



      

حضرت عیسى (علیه السلام) همراه با رفیق دنیا پرست

شخصى با حضرت عیسى (علیه السلام) همسفر شد تا به کنار آبى رسیدند سه قرصه نان داشتند دو تاى آن را با هم خوردند و یکى دیگر را در آن محل گذاردند و براى خوردن آب بر سر نهر رفتند بعد از ساعتى حضرت سراغ آن گرده نان را گرفتند، گفت: اطلاعى ندارم پس هر دو از آنجا راه افتادند رفتند، اتفاقا آهویى با دو بچه آهو به نظر حضرت عیسى (علیه السلام) در آمدند آن حضرت یکى از آن دو آهوى بچه را طلبید به فرمان حق تعالى آن آهو اجابت کرد به خدمت حضرت آمد آن حضرت آن را ذبح نمودند و کباب و بریان کردند به اتفاق رفیق میل کردند.

بعد از آن، حضرت خطاب به آن آهو بره کشته شده کردند و فرمودند: قم باذن الله، بلند شو به اذن خدا آهو بره زنده شد و رفت

حضرت با رفیق خود راهى شدند بعد حضرت فرمود: بحق آن خدایى که این آیه بزرگ را به تو نشان داد بگو که آن قرص نان را که برداشت گفت: نمى‏دانم انسان گرفتار دنیا است و مال دنیا، ببینید این شخص چقدر و چند دفعه دروغ بگوید شاید به دنیا برسد) خلاصه پس از آن دوباره راهى شدند رسیدند به روى آب روان و یا رودخانه حضرت عیسى (علیه السلام) دست آن رفیق را گرفت به روى آب روان گشتند.

چون از آن آب گذشتند حضرت فرمود: از تو سوال مى‏کنم بحق آن خدایى که این معجزه را به تو نشان داد آن گرده نان را که برداشت، باز گفت: نمى‏دانم و خبر ندارم، از آنجا نیز عبور کردند در بیابان نشستند حضرت عیسى پاره خاک فراهم فرمود و امر کرد: کن ذهبا باذن الله یعنى: طلا بشوید به اذن خداوند تعالى، آن خاک و ریگ به فرمان الهى طلا گردید، آن حضرت آن طلا را سه قسمت فرمود، یک قسمت را خودش برداشت، قسمت دیگر را به رفیق داد، قسمت سوم را فرمود براى کسى گذاشتم که آن گرده نان را برداشته باشد.

مریض حریص گفت: من برداشتم، حضرت عیسى وقتى این جریان را دیدند هر سه قسمت را به او دادند و از او جدا شدند آن مرد با آن سه قسمت طلا در بیابان ماند که دو نفر دیگر به او رسیدند و به طمع آن مال خطیر به دنبال او افتادند و قصد کشتن او را نمودند ناچار زبان ملایمت گشودند و گفتند: این سه قطعه طلا را تقسیم مى‏کنیم هر کدام یک قطعه برداشتند.

چون به منزل رسیدند، یکى از رفقا را براى خرید نان به قریه نزدیک فرستادند رفیقى که براى تهیه نان رفته بود با خود فکر کرد که طعام را با زهر مسموم کند و به خورد دو رفیق خود بدهد و هر سه قطعه طلا را تصرف نماید و همین عمل را انجام داد.

اتفاقا آن دو رفیق هم در بیابان نقشه قتل او را طرح کردند که وقتى آمد او را بکشند و تمام طلاها را تصرف کنند، چون آن رفیق، آن دو نفر آمد او را کشتند سپس بدون اطلاع از جریان طعام مسموم، از آن طعام خوردند و هر دو مسموم شدند و مردند و آن سه قطعه طلا و سه جنازه کشته شده در بیابان افتاده بود.

بار دیگر حضرت عیسى (علیه السلام) با حواریین از آن طرف عبورشانافتاد و آن سه قطعه طلا و سه جنازه را ملاحظه کردند حضرت عیسى صورت بطرف اصحاب خود کرد و حکایت آنها را نقل فرمود، بعد از آن فرمودند: هذه الدنیا فاحذروها، یعنى این است دنیا پس دورى کنید از آن دنیا و دل به آن نبندید که نتیجه بعدى گرفتارى است که ملاحظه فرمودید، که دل بستن به دنیا چه عاقبت بدى بوجود آورد(1).

روى ان رسول الله صلى‏الله علیه و آله مر بمجنون، فقال: ماله؟ فقیل: انه مجنون. فقال صلى‏الله علیه و آله بل هو مصاب انما المجنون من اثر الدنیا على الاخره(2)

روایت شده بر اینکه حضرت رسول اکرم صلى‏الله علیه و آله نظر مبارکشان افتاد به یک مجنونى، بعد فرمودند: چه شده به این بنده خدا؟

عرض کردند: او دیوانه است.

حضرت فرمودند: بلکه او مصیبت زده شده است، دیوانه آن کسى است که آخرت خود را فداى دنیا کند، به عبادت دیگر اگر کسى آخرتش را فداى دنیا کند یعنى تقوى و دین خود را از دست داده است و حال آنکه بزرگان دین فرمودند: دل به این دنیا نبندید و یا اینکه لقمان حکیم به فرزند خود ضمن یک موعظه فرمودند: اى فرزند من دنیا را مثل یک پل قرار دهید که از آن عبور کنید نه آنکه خودت را فداى دنیا کنید. .


1- على در بستر شهادت ص 50، مجالس الواعظین ص 48

2- بحار الانوار ج 1 ص 131



      

امام حسین (علیه السلام) موعظه پنجگانه

روایت از قول حضرت سالار شهیدان اباعبد الله الحسین (علیه السلام) نقل شده:

و عن الحسین بن على (علیه السلام) انه جاء رجل و قال انا رجل عاص و لا صبرى عن المعصیه فعظنى موعظه.

فقال (علیه السلام): افعل خمسه اشیاء و اذنت ما شئت:

1 - لا تاکل رزق الله و اذنت ماشئت.

2 - و اطلب موضعا لا یراک الله و اذنب ما شئت.

3 - و اخرج من ولایه الله و اذنب ما شئت.

4 - و اذا جائک ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت.

5 - و اذا ادخلک مالک فلا تدخل فى النار و اذنب ما شئت(1)

شخصى آمد خدمت امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: من گنه کارم طاقت صبر کردن را ندارم و به من موعظه کنید که به سبب آن بتوانم خودم را کنترل نمایم.

حضرت درباره سوال این شخص فرمودند: تو پنج چیز را انجام بده بعد هرچه مى‏خواهى گناه کن:

اول: روزى خدا را بخور.

دوم: جایى را انتخاب کن که در وقت گناه کردن خدا تو را نبیند آنوقت هرچه بخواهید گناه کن.

سوم: در ملک خداوند معصیت مکن هرچه مى‏خواهى گناه کن (یعنى: از مملکت خدا خارج بشوید آنوقت هرچه خواهى گناه کن).

چهارم: هنگامى که ملک الموت آمد براى قبض او را از خود دفع کن هرچه مى‏خواهى معصیت کن.

پنجم: وقتى که مالک دوزخ انداخت میان آتش داخل نشوید آنوقت گناه کن (حالا که هیچ کدام اینها را قادر بر دفع ندانید پس باید خودت را از معاصى حفظ کنید).

روز قیامت از انسان عمل صالح و خالص مى‏خواهند افتخارات هر انسان به عمل است نه مال و اولاد.

فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون، و من خفت موازینه فاولئک الذین خسرو انفسهم فى جهنم خالدون، تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون، الم تکن آیاتى تتلى علیکم فکنتم بها تکذبون، قالوا ربنا غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضآلین(2)

هنگامى که در صور دمیده شود هیچ گونه نسبى در میان آنها نخواهد بود از یکدیگر سوال نمى‏کنند.

البته صور دوبار دمیده مى‏شود:

یک: هنگام پایان گرفتن این جهان و پس از نفخ صور تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند مى‏میرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت و پس از نفخ.

دوم: رستاخیز مردگان آغاز مى‏گردد و انسانها به حیات نوین باز مى‏گردند و آماده حساب و جزا مى‏شوند.

به هر حال در آیه فوق به دو قسمت از پدیده‏هاى قیامت اشاره شده یکى از کار افتادن نسبها است زیرا رابطه خویشاوندى و قبیله‏اى که حاکم بر نظام زندگى مردم این جهان است سبب مى‏شود که افراد مجرم از بسیارى از مجازاتها فرار کنند.

و یا در محل مشکلاتشان از خویشاوندان کمک گیرند اما در قیامت انسان است و اعمالش.

و هیچ کس نمى‏تواند حتى از برادر و فرزندش و پدرش دفاع کند و یا مجازات او را به جان بخرد.

دیگر اینکه آنها چنان در وحشت فرو مى‏روند که از شدت ترس حساب و کیفر الهى از حال یکدیگر به هیچ وجه سوال نمى‏کنند.

آن روز روزى است که مادر از کودک شیر خوارش غافل مى‏شود برادر برادر خود را فراموش مى‏کند و کسانى که ترازوهایشان (یعنى: میزان سنجش اعمالشان سنگین باشد رستگارانند).

و اما آنها که بر اثر نداشتن ایمان و عمل صالح میزان اعمالشان سبک یا بى وزن است کسانى هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده و زیان کردند در جهنم جاودانه خواهند بود.

شعله ‏هاى گرم و سوزان آتش همچون شمشیر به صورتهاى آنها نواخته مى‏شود. و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ چهره‏اى عبوس و درهم کشیده دارند.

آیا آیات من بر شما خوانده نمى‏شد و آن را تکذیب مى‏کردید.

مى‏گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه پیدا کرد و ما قوم گمراه بودیم.


1- اثنى عشریه ص 112

2- سوره 23 آیات 106 - 101



      

چهار چیز براى چهار چیز است

قال النبى صلى‏الله علیه و آله خلق اربعه لاربعه:

المال للانفاق لا للامساک و العلم للعمل لا للمجادله و العبد للتعبد لا للتعظیم و الدنیا للعبره لا للعماره(1)

رسول گرامى فرموده است: چهار چیز خلق شده براى چهار چیز:

اول: مال براى انفاق است نه براى حفظ کردن و نگه داشتن.

دوم: علم و دانش براى عمل است نه براى مجادله.

سوم: بنده‏هاى خدا براى اطاعت بندگى است نه براى تکبر و بزرگى.

چهارم: دنیا براى عبرت است نه براى عمارت و تشریفات.

ندبه امام زین العابدین (علیه السلام) را توجه فرمایید:

این السلف الماضون و الاهلون و الاقربون و الاولون و الاخرون و الانبیاء و المرسلون طحنتهم و الله المنون و توالت علیهم السنون و فقدتهم العیون و انا الیهم صائرون فانا لله و انا الیه راجعون این من شق الانهار و غرس الاشجار و عمر الدیار الى آخر ندبه امام سجاد (علیه السلام)(2).

کجا رفتند گذشتگان و اهل خویشان و اولین و آخرین و پیغمبران و مرسلین. بخدا سوگند که آسیاى مرگ بر ایشان بگشت و سالیان جهان بر ایشان گذشت و از چشمها ناپدید شدند و همانا ما نیز بسوى ایشان بگشت و سالیان جهان بر ایشان رویم و به آنها ملحق شویم، پس به درستى که ما از آن خداوندیم که از کمند بندگى او در بندیم پس به درستى که بسوى پاداش و جزا دادن او رجوع کنندگانیم، کجا رفتند آنها که نهرها بشکافتند و آبها جارى ساختند و درختنها بنشاندند وخانه‏ها آباد کردند آیا آثار آنها ناپدید نگشت، الى آخر دعاى ندبه.


1- اثنى عشریه ص 159

2- منتهى الامال ج 2 ص 15



      
<      1   2   3   4   5   >>   >